سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان، پیشوا و پرهیزگاران، سروراند و همنشینی آنها، مایه فزونی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

دل نوشته های من !



پست جدید چهارشنبه 89/9/10 ساعت 10:39 عصر

خب سلام

دقیقاً نمی‌دونم چی بگم و چی دارم بگم. ولی سعی می‌کنم یه چیزایی بگم. [دو نقطه دال !]

یکم از اوضاع و احوال کارم بگم.

کار خاصی توی شرکت ندارم :D

هر روز میرم و وقت می‌گذرونم و میام ! البته قرار بود که شروع کنم که چیزایی رو که باید یاد بگیرم رو فرابگیرم ! ولی خب دیروز کسی که قرار بود به من آموزش بده، رفته بود مأموریت و بازم کار خاصی نکردم.

یکی دوتا دستگاه هست که باید کار کردن باهاشون رو یاد بگیرم. یه سری نرم‌افزارهای بزرگ هم دارن که باید یاد بگیرم. یکم شروع کردم به خوندن داکیومنت‌های نرم‌افزار انبارداری. من تا حالا هیچ نرم‌افزار انبارداری ندیده بودم و کار نکرده بودم ! خیلی بزرگه ! ضمن اینکه حتماً آدم باید بدونه روند کار توی انبار چطوریه و چه مراحلی داره، بعدش تازه بیاد نرم‌افزار رو یاد بگیره.

اینکه هر روز برم و بیکار باشم خوب نیست. خسته کننده است یعنی. حالا انشاءالله از شنبه دیگه روند کارم بهتر میشه.

تقریبا ساعت 12 میریم سالن غذاخوری واسه ناهار. غذاها میشه گفت خوبه. هم کیفیتش و هم کمیتش. بعد ناهار هم برمی‌گردم و میرم نماز. مسجد که نداره، طبقه‌ی بالا چند تا فرش پهن کردن واسه نماز خوندن !

واسه رفت و برگشت سرویس داره. هیچ کدوم از مسیرها از نزدیکه خونه‌ی ما رد نمیشه. ولی خب با یکم پیاده‌روی میشه تا سر شهرک اومد و بعدش سوار ماشین شد.

جوِ توی شرکت کلا خوبه. برخورد همه خوب و محترمانه است. 90% شاید هم بیشتر، زیر 35 سال سن دارن و چند نفر هم دهه‌ی شصتی داریم. ولی خب به قول یکی از همکارا من ته تاقاری ( املا درسته ؟! ) هستم، از همه کوچکترم.

شرایط کاری اونجا رو دوست دارم. تنوع داره. خسته کننده نیست. البته فعلا اینطوری فکر می‌کنم. امیدوارم بعداً هم همینطوری فکر کنم. بیشتر از این امیدوارم که بتونم کاری که به من واگذار میشه رو به بهترین نحو انجام بدم که هم خدا راضی باشه و هم خلق خدا :D

این از همه چیز مهمتره. اینکه بتونم اونجا بمونم. در درجه اول ازم راضی باشن و بعدش من هم از شرایط کاریم راضی باشم. انشاءالله خدا کمکم کنه که همینطور باشه و اصلا دغدغه اخراج و این چیزا رو خدایی نکرده نداشته باشم.

توکل به خدا. تا همینجا هم خیلی زیاد کمکم کرده. یادمه خیلی وقت پیش کار پیدا کردن واسم یه معضل خیلی اساسی بود که به نظرم میرسید به این راحتی‌ها حل نمیشه. ولی خدا خواست و کمک کرد کار که پیدا که شد هیچی، خوبشم پیدا شد تازه :D

امیدوارم خدا بازم کمک کنه و بقیه مشکلاتی که سر راه زندگی هست هم خیلی سریع و راحت حل بشه. نمی‌دونم مثلاً اگر 10 یا 20 سال دیگه یاد این روزها بیوفتم، چه عکس‌العملی نشون می‌دم. ( البته اگر اصلاً چیزی یادم بمونه که یادش بیوفتم ! :)) )

دیگه اینکه ...

شب و روز خوش :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    مصاحبه بنیاد شنبه 89/9/6 ساعت 3:25 عصر

    سلام

     

    امروز رفتم بنیاد واسه مصاحبه. همون بنده خدایی که دفعه قبل برای مصاحبه تخصصی رفته بودم پیشش بود با 3 نفر دیگه.

    همون اول که رفتم منو شناخت ! گفت سربازی بالاخره تموم شد ؟!

    بعد خلاصه نشستیم و شروع کردیم به صحبت دوطرفه. در مورد محل کار و نوع کار و حقوق و این چیزا. سوُالام رو پرسیدم و اونا هم یه سری توضیحات دادن.

    ( چقدر این کیبوردی که دارم باهاش کار می کنم ناجوره! دستم درد می گیره روش ! جای دکمه هاش هم زیاد نرمال نیست ! )

    گفتش که اگر از فردا بخوای بیای سر کار مشکلی نداری ؟!؟!؟!؟!

    کف کردم ! گفتم والله یه سری کارا هست که اگر به من فرصت بدید توی 2 - 3 روز آینده انجام بدم و بعدش در خدمت شما باشم. گفت حالا فردا رو مثال زدم، احتمالا میشه هفته آینده ! ولی باز هم مشخص نیست، هر زمانی که به ما اعلام کردند، ما با شما تماس می گیریم.

    گفت ما شما رو برای همینجا در نظر داریم. ولی بازم 10% امکانش هست که مثلا فردا بگن ما تهران نیرو نمی خوایم و بعدش شما رو به شهرستان ها معرفی می کنیم که اونجا برید واسه مصاحبه. ( ولی من فکر کنم همین تهران قطعی باشه )

     

    دیگه در مورد نوع کار توضیح داد و من در مورد جو کار پرسیدم ! ظاهرا خیلی بهتر از اونی بود که من فکرش رو می کردم. خودش هم خیلی خوش برخورد بود و خیلی برخورد خوب و محترمانه و تواُم با شوخی با من داشت.

     

    خلاصه که موندم که کجا رو انتخاب کنم. حقوقی که بنیاد همین اول به من میده فکر می کنم از حقوقی که بهمن میده بالاتره. حقوق اینجا رو نمی دونستم، از چند نفر از همکارا حدودش رو پرسیدم.

     

    راستی، ظاهرا بنیاد از همون اول استخدام دائم میکنه. یادم نبود اینو بپرسم، ولی با توجه به حرفایی که زده شد، اینطوری برداشت کردم.

     

    بعد از مصاحبه هم اومدم اینجا ( یعنی بهمن ).

    ناهار و نماز و بیکاری [دونقطه دی]

    چون مدیر من نیست و رفته ماُموریت و من باید منتظر باشم تا بیاد و بگه چیکار باید بکنم.

    حالا واقعا نمی دونم کجا رو باید انتخاب کنم. اینجا یه نفری که قبل از من بود رو 3 ماه هم نگه نداشتن. ظاهرا از کارش راضی نبودن. ولی یکی می گفت درجه پاچه خواریش بالا بود که عذرش رو خواستن !!!

    تا قبل از این فکر می کردم توی بهمن رضایت شغلی بیشتری خواهم داشت و حقوق بالاتری می گیرم، اما امروز نظرم عوض شد ! ولی به هرحال تصمیم گیری سخته، نمی دونم کدوم رو انتخاب کنم.  اگر برم بنیاد، اینجا رو نمی دونم چیکار کنم ! اینهمه پیگیری کردم و اینور و اونور رفتم، حالا بگم نمیام ؟! بد میشه خیلی.

     

    خب من دیگه اینو پست کنم. یکی اومد که احتمالا می خواد یکم به من توضیحات بده.

     

    روز خوش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    عید غدیر پنج شنبه 89/9/4 ساعت 10:19 عصر

    سلام


    اول اینکه عید غدیر مبارک باشه.


    دوم اینکه دیروز روزِ خوبی واسه من بود.
    دو تا خبر خوب شنیدم که از جفتش خوشحال شدم :)


    اولیش این بود که از شنبه باید برم سرِکار به امید خدا. راهش دوره البته. خدا کنه سرویس داشته باشن. اگر خودم بخوام برم که دیگه بعد نماز صبح نباید بخوابم !
    حالا شنبه یه جای دیگه هم باید برم واسه مصاحبه، ساعت 10:30 صبح. هماهنگ کردم که بعد از اینکه اینجا کارم تموم شد برم سرِکار.
    حالا استرس دارم که روز اول کاری چطوری خواهد بود ! احتمالاً باید به من یه سری آموزش بدن تا کار رو یاد بگیرم. و احتمالا باید یه سری فرم و این چیزا هم پر کنم.


    ساعت کارش از 7:30 صبح تا 4:30 بعد از ظهره ! حالا باز خوبه پنج شنبه‌ها تعطیله !


    امیدوارم پول خوبی بِدَن :D


    دیگه اینکه …
    امروز جشن نامزدیِ یکی از نوه‌های عمّه‌امه. البته عروسی که چه عرض کنم، مهمونیه !
    ولی به هر حال میریم که بد نشه.
    مهمون اومد.
    .
    .
    .
    خب مهمونامون رفتن. الان هم خودمون باید بریم مهمونی و بعدش هم عروسی.
    .
    .
    .
    خب عروسی !!! هم رفتیم و تموم شد. عروسی که داماد کراوات نزده بود !!!

    فردا احتمالا می‌ریم بیرون. خیلی دوست داشتم تنها نباشم. انشاءالله به زودی از تنهایی در میآم :)


    چیز دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسه.


    تا بعد ...



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    بدون عنوان سه شنبه 89/9/2 ساعت 3:42 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس

    <      1   2