سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ، آزرمگین و پوشیده رادوست دارد . پس هرکس از شما غسل کرد، خود را بپوشاند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

دل نوشته های من !



نوروز 1390 مبارک شنبه 89/12/28 ساعت 11:37 عصر

نوروز ???? مبارک

سلام و صد سلام :)

یک سال دیگه هم گذشت و ما یک سال پیرتر شدیم ! بهتره بگم یک سال با تجربه‌تر شدیم :)

نمی‌دونم چرا اینطوریه، ولی همیشه آخر سال که میشه یه احساس خاصی دارم. چیزی شبیه احساسی که شب یلدا دارم !
احساس غمی که قشنگه. احساس دلتنگی‌ای که دوسش دارم. احساس عشقی که واسه رسیدن بهش حاضرم روزی هزار بار بمیرم و زنده شم :)

سال 1389 هم با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌هاش بالاخره داره تموم می‌شه. ( جمله‌ی کلیشه‌ای ؟!؟؟!؟! )

سالی که گذشت واسه من خیلی فراز و نشیب داشت. چند تا اتقاق مهم توی این سال واسه من پیش اومد. اولیش که گرفتن مدرک دانشگاهیم بود. بعدش سربازی رفتن و گرفتن پایان خدمت ( البته معافی ! ). بلافاصله بعد از سربازی هم که مشغول به کار شدم. انتظار داشتم یه اتقاق بزرگ دیگه هم توی این سال واسم بیافته که اگر میافتاد، دیگه نور علی نور می‌شد.

ولی خب بنا به دلایلی اینطور نشد. اشکالی نداره. حتماً خدا دید جنبه ندارم، نذاشت نور علی نور بشه :D

انشاءالله و به امید خدا، سال 1390، یه سال خیلی خوب واسه همه باشه، همینطور برای من و ما ! سالی که امیدوارم به بزرگترین آرزویی که دارم، برسم. سالی که خیلی امیدوارم شروع خوبی خواهد داشت واسه من و اولین اتفاق خوبش هم بعد از تعطیلات خواهد بود :)

خیلی امیدوارم، مطمئنم که نتیجه هم خواهم گرفت به امید خدا :)

به امید روزهای خوب و خوش، توأم با سلامتی و شادکامی و موفقیت برای همه، مخصوصاً همسر عزیزم :)

آرزو می‌کنم توی این سال جدید، هر کسی به هر آرزوی خوبی که داره برسه، من هم همینطور :)

راستی ....

(: سال نو مبارک :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سفرنامه رودسر جمعه 89/12/27 ساعت 2:48 عصر

    سلام

    خیلی از ماموریت رودسر گذشته. منم حس نوشتن نداشتم.

    ولی دیگه باید بنویسم فکر کنم :D

    رودسر که با ماشین رفتیم. حدود 5 ساعت توی راه بودیم. صبح دیرتر از تهران رفتیم که وقتی اونجا رسیدیم، ناهار بخوریم و بعدش بریم نمایندگی. حدود فکر کنم 2:30 رسیدیم نمایندگی.

    روز اول کارمون خیلی طول کشید. چون به مشکل خوردیم توی شبکه. کامپیوترهای اونجا به شکل ضایعی وایرلس به هم وصل بودن !

    آخرای کارمون توی روز اول بود که رئیس زنگ زد و گفتش که واسه روز سوم هم کار بذاریم و خلاصه روز سوم هم حتماً بریم نمایندگی. اینطوری نباشه که روز دوم کار رو تموم کنیم.

    روز دوم هم دیگه کارمون تموم شده بود تقریبا. دیگه آموزش و صورت‌جلسه نوشتن و این کارا رو گذاشتیم واسه فردا صبحش.

    روز سوم من مشغول تنظیم نامه‌ها و صورت‌جلسه‌ها بودم، همکارم هم رفت واسه آموزش. آموزشی که نیم ساعته تموم میشد رو 1.5 ساعت طول داد !!! اعصابم رو خورد کرد دیگه. قرار بود دیگه تا 10 - 11 حرکت کنیم. ولی دیگه ظهر بود که راه افتادیم و ناهار رو رشت خوردیم.

    توی رودسر یه رستوران خوب پیدا نکردیم ! از هرکی که آدرس می‌گرفتیم، غذاش واقعاً افتضاح بود !!!

    کلاً مشکل غذا داشتیم اونجا ! خدا رو شکر که هتل هم خیلی گرون نشد. غذاها هم همینطور. از این نظر به مشکل نخوردم من !

    این آخرین مآموریت سال 89 من بود.

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    پ.ن : شروع سفر : شنبه 14 اسفند، ساعت 9 صبح
    پ.ن : پایان سفر : دوشنبه 16 اسفند، ساعت 6 عصر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    قبل از سفر جمعه 89/12/13 ساعت 10:0 عصر

    سلام

    بالاخره نوبت به ماموریت رودسر رسید.

    یکم استرس دارم. نگرانم که همه کارا خوب و درست انجام بشه و به مشکلی نخورم. چون به هر حال مسوولیتش با منه. هم کارای نمایندگی و هم خرج و خورد و خوراک !

    این پسره که داره با من میاد، داماد رئیسه !

    بعد یکم بچه پر روئه ! نمی گم هیچی حالیش نیست، ولی قطعا به اندازه من حالیش نیست ! بعد تازه به من میگه فلان کارو کردی، بهمان کارو کردی ؟!

    یکی نیست بگه بابا تو کار خودت رو درست انجام بده اول، نمی خواد از من حساب بکشی !

    باید حالشو بگیرم تا دیگه اینطوری برخورد نکنه :D

    بعد تازه واسه خرج و مخارج هم ممکنه باهاش به مشکل بخورم. پول به اندازه دارما، ولی خب زیاد خرج کنم مدیرعامل شاکی میشه. بعد ماموریت اوله که اینطوری دارم میرم، دیگه هیچی :D

    به قول بچه ها نسخه ام پیچیده میشه دیگه :D

    این راننده هم ماشاءالله خوش خوراکه ! همونه که باهاش رفتیم بابل. ما دیگه بیشتر از چلوکباب و جوجه کباب نمی خوریم، آقا سفارش سلطانی میده !!! :))

    اگه دیدم بازم اینطوریه، مجبورم بهش بگم. چون به هر حال من باید جواب بدم دیگه.

    خدا کنه کارمون اونجا به مشکل نخوره. مدلش با همه جاهایی که تا حالا رفتیم فرق داره. دیگه توکل به خدا.

    فردا می خوایم یه جوری بریم که ناهار بخوریم و بریم نمایندگی. ساعت 2 اونجا باز می کنه دوباره. ساعت 8 قراره راننده بیاد منو سوار کنه. احتمالا زودتر می رسیم و یکم باید الاف باشیم تا نمایندگی باز کنه.

    استرس دارم واسه پیدا کردن هتل با قیمت مناسب !

    تازه آدرس نمایندگی رو هم یادم رفت از تهران بردارم ! باید بریم اونجا دنبال نمایندگی بگردیم ! دیگه نهایتش اینه که زنگ بزنم دفتر بپرسم از همکارا. حالا می دونم دیگه، این پسره می خواد غر بزنه که چرا یادم رفت !

    غر بزنه با پشت دستی میرم توو صورتش، گفته باشم ! :))

    دیگه اینطوری :D



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    نتیجه مشورت دوشنبه 89/12/9 ساعت 8:29 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    بدون عنوان یکشنبه 89/12/8 ساعت 10:18 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    ارشد شنبه 89/12/7 ساعت 11:23 عصر

    سلام مجدد

    بابل که رفتم، کتابایی که پارسال واسه ارشد خریده بودم رو با خودم آوردم.

    تصمیم دارم که بخونم انشاءالله و قبول بشم به امید خدا. حالا تا چه حد در این تصمیم موفق باشم، بعداً معلوم میشه.

    ولی خب دوست دارم موفق باشم !!!

    امیدوارم خدا کمک کنه و شرایطم طوری باشه که بتونم این کارو بکنم و خوب درس بخونم و نتیجه‌ای که می‌خوام رو هم بگیرم.

    امشب رفتم خرید !

    امشب ول‌خرجی کردم ناجور !!!
    هیچ وقت یه ادکلن 91 تومانی نخریده بودم !!! البته با تخفیف تونستم 73 تومان بخرم. ولی خب همچنان توو کف هستم :D

    خوش بوئه. به نظر میاد ماندگاری خوبی هم داشته باشه.

    یکم هم سرویس خواب و کاناپه و این چیزا دیدم. یه سرویس خواب خوشکل دیدم، چرم سفید بود. قشنگ بود. توی میز بغل تختی، شیشه کار شده بود. کلاً قشنگ بود به نظرم. ولی خب خیلی گرون بود. اگه اشتباه نکنم 5.8 میلیون تومان !

    یه میز کامپیوتر هم دیدم که خیلی شیک بود. بیشترش از شیشه بود. میزش 1.4 میلیون بود ! صندلی هم 250 تومان همش !!! ولی خب خیلی قشنگ بود.

    یه سری کاناپه تکی هم دیدم. همینطور صندلی‌های پایه بلند که مخصوص جلوی باره ! ( Bar )

    کیلی چیزای خوشکل و شیک داشت، ولی خیلی هم گرون بود. من قیمت این چیزا رو نمی‌دونستم. راستش کف کردم :D

    باید کم کم به فکر خریدن این چیزا و وسایل زندگی باشم :) یعنی برم توو کارش :D

    تازه کیف و کفش خوشکل هم دیدم. ولی خب کفش رو نمیشه بدون پا زدن خرید. ممکنه کوچیک یا بزرگ باشه. بعد تازه ممکنه طرف مقابل خوشش نیاد ! :D

    فردا قراره برم قزوین مأموریت. البته کار خاصی فکر نکنم باشه. با یکی از همکارا میریم. احتمالاً تا ظهر برمی‌گردیم.

    همین !


    من قدیما بچه که بودم، یه عادتی داشتم. اونم این بود که اگر بیرون از خونه شام می‌خوردیم ( مهمونی یا رستوران فرق نداشت )، وقتی می‌رسیدیم خونه، من انتظار داشتم که بازم شام بخوریم ! بعد مادرم می‌گفت پس فلان غذایی که فلان جا خوردی چی بود ؟!؟! من می‌گفتم خونه‌ی خودمون که شام نخوردیم !!!
    حالا امشب هم یه احساس مشابه داشتم !!! توی اتاق نشسته بودم، همش منتظر این بودم که صدام کنن برم واسه شام !!! اصلاً حواسم نبود که شام خوردم !!! :">
    می‌دونم، خیلی شکمو شدم :D



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سفرنامه بابل شنبه 89/12/7 ساعت 10:36 عصر

    سلام

    نمی‌دونم دقیقا چی باید بگم !

    مأموریت بابل مثل بقیه مأموریت‌ها نبود. البته ظاهراً فرقی نداشت، ولی واسه من فرق داشت !

    کارمون تقریباُ راحت و بی دردسر انجام شد. البته طبق معمول خلاصه یه چیزی میشه که یه مدت ما رو سر کار بذاره و الاف کنه، ولی خدا رو شکر زیاد اذیت نشدیم.

    از این دو روزی که بابل بودم، فقط چند ساعتش رو رفتم خونه‌ی خودم. ولی کاش نرفته بودم. خیلی یه جوری بود اون خونه واسه من !

    تنهایی اونجا یه مقدار اذیت شدم. ولی شاید دوست داشتم که اونجا تنها باشم. خودم نمی‌دونم چطوری بودم دقیقا. یه حال خاصی داشتم. نمی‌تونم نسبت به اون خونه بی تفاوت باشم اصلاً. هر طرفش که میرفتم، یاد یه چیزی میافتادم. کلاً شده خاطره !

    بگذریم.

    تلفن بازم قطع شده بود. خیلی خسیسه این مخابرات. سه سوت قطع می‌کنه تلفن رو. خیلی نامردیه اینطوری. جالب اینجاست که تلفن ما رو گذاشته توی لیست سیاه !!! آخه با جی‌پی‌آراِس پولش رو دادم. بعد که زنگ زدم به شماره‌ی گویا که وصل بشه، گفت نمیشه، باید حضوری بیای !!!

    بازم بگذریم.

    این چند ساعتی که خونه بودم، فرصت خوبی بود تا یه مروری روی خاطرات گذشته داشته باشم. خاطراتی که ازشون عکس و فیلم داشتم. نشستم و شروع کردم به دیدن عکس‌ها و فیلم‌ها.

    البته همه‌ی این چند ساعت اینطوری نگذشت مسلماً. یه مدتی هم وقتم تلف شد !! متأسفانه نتونستم همه‌ی عکس‌ها رو کامل ببینم. انشاءالله توی یه فرصت مناسب، دوباره میشینم و ادامه‌ی عکس‌هام رو می‌بینم :)

    ولی خیلی جالب بود واسم. خیلی این عکس‌ها رو دوست داشتم. کلی چیزای خوب یادم میاورد :)

    انشاءالله زودتر این عکس‌ها تبدیل به واقعیت بشه. نمی‌دونم چطوری بگم ! ولی مهم اینه که مفهوم رو رسوندم :D

    چه سفرنامه‌ی کاری‌ای نوشتم من ! :D

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    پ.ن : شروع سفر : سه‌شنبه، 3 اسفند، ساعت 9 صبح
    پ.ن : پایان سفر : پنج‌شنبه، 5 اسفند، ساعت 1 ظهر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    قبل از سفر دوشنبه 89/12/2 ساعت 11:24 عصر

    سلام

    طبق برنامه فردا قراره برم بابل.

    برعکس بقیه ماموریت‌هایی که تا الان داشتم، صبح زود نمیرم. دیرتر میان و با هم میریم به سمت بابل. همکارم می‌گفت احتمالاً کارمون زیاد نیست ! بعد اگه زود بریم، کارمون زود تموم میشه مجبور میشیم برگردیم !!! واسه همینه که یکم دیرتر میریم.

    اونجا نمی‌دونم چطوری میشه دیگه. ولی من احتمالش هست که باشم و خودم جمعه برگردم. شاید هم با بقیه پینج شنبه برگشتم. حالا باید برم ببینم چطوری میشه.

    شمال که هستم احتمالش خیلی کمه بتونم أنلاین بشم، ولی سعی خودمو می‌کنم.

    شب خوش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سفرنامه مشهد یکشنبه 89/12/1 ساعت 11:10 عصر

    سلام

    از همه نظر منفی‌ترین مأموریت من تا حالا بود !

    کلاً اصلاً روز کاری خیلی بدی داشتم. از اول صبح گرفته تا موقع برگشت.

    صبح که بلیطم واسه 6:15 بود، بعد کارت پرواز گرفتم دیدم نوشته 7 ! بعد دیدم خبری نشد، رفتم زنگ زدم اطلاعات پرواز، گفتن 7:30 !
    بازم ولی خبری نشد. دیگه فکر کنم نزدیک 8 بود که اعلام کردن که مسافرا برن سوار بشن ! خیلی صبح اذیت شدم فرودگاه. الکی از خوابم زدم این همه زود بیدار شدم و رفتم، بعد کلی هم الاف شدم اونجا.

    حدود 10:30 رسیدم نمایندگی. 1 ساعت اول الاف اون کارمندای زبون نفهم اونا بودم. بهش می‌گم فلان چیزو می‌خوام، میره 2 دقیقه می‌گرده، بعد پیدا نمی‌کنه، بیخیال میشه و میشینه ! باز می‌گم پس چی شد ؟!
    این روال بین 1 تا 1.5 ساعت ادامه پیدا کرد !!! دیگه آخرش تهدیدش کردم ! گفتم اگه کار من امروز اینجا تموم نشه، واسه خودتون بد میشه !!! بعد هم رفتم پیش مسئولشون گفتم کارمندای شما همکاری نمی‌کنن و این حرفا. آخرشم که چیزی که می‌خواستم رو به من ندادن. مجبور شدم یه کار دیگه بکنم ! ( یه نامه می‌خواستم که دفعه‌ی قبل همکارام اونجا داده بودن، بعد این اوشکولا ! پیدا نمی‌کردن نامه رو ! )

    خیلی کارش طول کشید. کلاً وقت هیچ کاری پیدا نکردم ! حتی به من گفتن که برم ناهار بخورم، گفتم نه، اول کارم رو تا یه جایی برسونم، بعدش میرم. دیگه حدود 1 ساعت بعدش خودشون واسم غذا آوردن ! ( معمولاً آروم غذا می‌خورم، ولی امروز با سرعت بنز خوردم ! تازه برعکس همیشه ناهارم رو کامل نخوردم ! )

    دیگه تا خود ساعت 5 کارم طول کشید ! بلیط هم واسه 5:45 بود، اونم ماهان ! خیلی واقعاً استرس داشتم امروز. خستگی کار یه طرف، استرس تموم نشدن و جواب پس دادن یه طرف دیگه !!!

    5:15 رسیدم فرودگاه. دیگه از آژانس که پیاده شدم تا خود کانتر دویدم. ( با یه کیس و یه کیف دستی ). خدا رو شکر که به موقع رسیدم. ( موقع گرفتن کارت پرواز کیف دستی رو قبول نمی‌کردن که بفرستم توی بار !!! می‌گفت ببر بالا ! گفتم بابا من می‌خوام بذارم توی بار، گفت نه، ممکنه بره زیر چرخ و صدمه ببینه و اینا ! گفتم بابا مسئولیتش با من، همیشه توی بار میدم خب. گفت نه، توش چیه مگه ؟!؟!؟ مشکوک شده بود فکر کنم ! آخه فرودگاه مشهد، برعکس همه‌ی فرودگاهای دیگه که من دیدم، موقع ورود به سالن، بار رو از دستگاه رد نمی‌کنن که ببینن چی هست و نیست ! یعنی هرکی بیاد هر وسیله‌ای ببره توی فرودگاه و بده واسه بار، هیچ کسی نمی‌فهمه !!!!!!! در این حد مسخره !!!

    دیگه خیلی حالم خوب بود، با اون یارو هم جر و بحث کردم، بهتر شد !

    برگشتنه هم حدود 40 دقیقه تاخیر داشت تا پرواز کنه. هوا هم ناجور بود. خیلی تکون می‌خورد هواپیما. خدا رو شکر که اتفاقی نیافتاد.

    اینم از مآموریت یه روزه‌ی من که حتی نتونستم ضریح امام رضا(ع) رو هم ببینم !!! خیلی حالم گرفته شد. خیلی.

    چقدر روش حساب کرده بود ! گفتم خب دیگه تا موقع ناهار کارم تموم میشه !!!! چه خیال واهی‌ای داشتم !

    شاید آخرین باری که رفتم مشهد، حدود 8-10 سال پیش بود ! بعد از این همه مدت که رفتم، اینطوری شد ! همه گفتن امام رضا طلبیده و این حرفا. ولی ظاهرا نطلبیده بود ! فقطِ فقط واسه کار رفته بودم !

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    پ.ن : شروع سفر : یکشنبه 1 بهمن، پرواز ساعت 6:15 صبح
    پ.ن : پایان سفر : یکشنبه 1 بهمن، پرواز ساعت 5:45 عصر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    مشهد یکشنبه 89/12/1 ساعت 10:0 صبح

    سلام من رسیدم مشهد.

    خدا کنه برسم کارم رو تموم کنم، بعدشم بتونم برم زیارت.

    هرچند که خسته ام، ولی احساس می کنم خیلی انرژی دارم !

    از اینکه با ما همسفر نیستید، ناراحت هستیم !



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس