سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در انتخاب دوست، آزمودن را مقدّم دار ؛ زیراآزمودن، معیار جدا سازِ میان نیکان و بدان است . [امام علی علیه السلام]

دل نوشته های من !



سفرنامه رودسر شنبه 90/3/21 ساعت 12:18 صبح

سلام

بدون شک مأموریت رودسر یکی از سخت‌ترین مآموریت‌هایی بود که تا حالا رفتم. شاید هم سخت‌ترینش بود.

شب ساعت حدود 10:30 حرکت کردیم. البته تا از شهر خارج بشیم حدود 11:30 بود.

توی راه من همش سعی می‌کردم که نخوابم و هواسم به راننده باشه که خوابش نبره. آخه راننده‌ی بنده خدا تازه از مأموریت برگشته بود تهران و استراحت هم نکرده بود. نگران بودم که از خستگی خوابش نبره.

ولی خودم فکر کنم خیلی بیشتر خوابم میومد ! روز و شب قبلش من خیلی کم خوابیده بودم. فکر کنم حدود 3-4 ساعت یا شایدم کمتر، یادم نیست.

اون شب هم بعضی وقتا خوابم می‌برد و سرم به در و دیوار ماشین می‌خورد یهو و بیدار می‌شدم !

خیلی طول کشید تا برسیم. دیگه از لنگرود دنبال هتل و ویلا و سوئیت و این چیزا بودیم. یه مقدار وقت واسه پیدا کردن این چیزا تلف شد. دیگه آخرش گفتم بریم همون هتلی که دفعه‌ی قبل رفته بودم ( توی رودسر ).

فکر کنم حدود 4 رسیدیم هتل. شاید هم دیرتر از 4. خلاصه من تا بخوابم شده بود 5 صبح !

صبح هم ساعت 7 بیدار شدم که برم نمایندگی. آخه رئیس گفته بود اول وقت اونجا باشم !!!

راننده خیلی خسته بود و خوابش میومد. دیگه صبح گفتش خودم با ماشینش برم و منم چیزی نگفتم و رفتم.

تا حدود 11:30 که من توی نمایندگی بودم، هیچ کسی از تهران نیومده بود !!! فقط من الکی کله‌ی سحر رفته بودم اونجا و نتونسته بودم بخوابم. خیلی خسته و خوابالود بود. خیلی دلم می‌خواست بخوابم.

بعد از ناهار و تسویه حساب هتل، من از همون‌جا برگشتم شهر خودمون برای شرکت توی مراسم روز هفت مادربزرگم. دیگه تا من برسم تموم شده بود.

توی راه هر ماشینی که سوار می‌شدم، از اول تا آخر راه تقریباً خواب بودم یا چرت می‌زدم :D

همش توی دلم می‌خواستم به یکی فحش بدم !! ولی یادم نیست حالا فحش داده بودم یا نه :D اگه داده بودم که نوش جانش ! اگه نداده بودم که حیف شد، انشاءالله دفعه‌ی بعد !

:D

دیگه خلاصه اینم از مأموریت رودسر من.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن : شروع سفر : سه شنبه، 10 خرداد، ساعت 10:30 شب
پ.ن : پایان سفر : چهارشنبه، 11 خرداد، ساعت 6 عصر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    قبل از سفر جمعه 90/3/20 ساعت 11:48 عصر

    سلام

    همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد !

    من امروز بعد از چند روز رفتم سر کار. به خاطر فوت مادربزرگم چند روزی نبودم و البته مأموریت گنبدکاووس رو هم نرفتم.

    اما امروز ( 10 خرداد ) که رفتم، فهمیدم که قراره فردا برم رودسر و سرورش رو عوض کنم !

    حالا فردا هم که نه، امشب ! چون ظاهرا قراره فردا یه سری آدم مهم !!! برن نمایندگی و من قبل از رسیدن اونا باید کارم رو انجام داده باشم !

    اینم از بخت قشنگ من !



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سفرنامه ایلام جمعه 90/3/20 ساعت 11:41 عصر

    سلام

    الان که دارم در مورد مأموریت ایلام می‌نویسم، نمی‌دونم چند روز گذشته ازش.

    روزی که رسیدیم ایلام و بعدش رفتیم نمایندگی میشه گفت کامل یادمه. اول صبح حدود نیم ساعت پشت در بودیم تا نمایندگی باز بشه !

    کار زیادی نداشتیم اونجا. یه قسمتی از کارا انجام شده بود و خب ما در اون زمینه‌ها کاری نکردیم. یه قسمت دیگه از کارها رو هم من انجام دادم و تموم شد.

    کلی زمان داشتیم تا برگشت.

    یه شرایطی پیش اومد و یه چیزایی شنیدیم که انتظار هواپیما سواری داشتیم !!! ولی خب بنا به دلایلی نشد !

    دیگه تا بعد از ظهر یه جورایی وقتمون گذشت. خیلی خوابم میومد من. مدیر نمایندگی ما رو برده بود خونه‌ی خودش. ولی خب درست نبود اونجا بخوابم. ولی داشتم می‌مردن واسه خواب :D

    دیگه کار خاصی هم نداشتیم. یه مدتی اونجا بودیم و بعدش رفتیم وسایلمون رو از نمایندگی برداشتیم و رفتیم فرودگاه.

    ایلام چیز خاصی نداشت. جای دیدنی خاصی هم نداشت.

    اما نکته‌ی جالب واسه من این بود که هم خودم فکر می‌کردم مردم ایلام لر هستن و هم چند نفر دیگه که باهاشون صحبت کردم ! نمی‌دونم چرا این دید رو داشتم. ولی متوجه شدم که ایلامی‌ها لر نیستن، کرد هستن.

    دیگه همین:D

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    پ.ن : شروع سفر : یکشنبه، 1 خرداد، پرواز ساعت 6 صبح
    پ.ن : پایان سفر : یکشنبه، 1 خرداد، پرواز ساعت 5:45 عصر

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس