سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند سبحان، سه چیز را دوست می دارد :به جا آوردن حقوقش، فروتنی برای خلقش، و نیکوکاری به بندگانش . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

دل نوشته های من !



راهکارهای من پنج شنبه 89/10/30 ساعت 11:18 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    نظر من چهارشنبه 89/10/29 ساعت 9:17 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    ... چهارشنبه 89/10/29 ساعت 2:50 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    جلسه مشاوره دوم سه شنبه 89/10/28 ساعت 2:4 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    شبی در اصفهان یکشنبه 89/10/26 ساعت 9:9 عصر

    سلام

    خوشحالم، ولی دقیقا نمی دونم چرا !!!

    نمی دونم از کجا باید بگم. یادم نیست دقیقا چه اتفاقاتی رو نگفتم !

    آهان، از مهمونی دیشب بگم.

    می تونم بگم خیلی خوب و گرم بود. من واقعا احساس غریبگی نداشتم. احساس نمی کردم الان خونه‌ی کسی هستم که هنوز هیچ نسبت فامیلی باهاشون ندارم !

    خدا رو شکر که برخوردا خیلی خوب بود و منم خیلی راحت بودم.

    آره، حرف اصلی زده نشد و منم منتظر همین بودم. ولی خب نشد. اشکالی نداره. البته توی جمع خانوادگی نمیشه اینطوری صحبت کرد.

    دیگه آخرا بود که از من سوال شد در مورد مشاوره‌ای که رفته بودم و من نتونستم کامل جواب بدم، چون بقیه اعضای خانواده هم بودند و من گفتم که انشاءالله دوشنبه میگم !

    آخه قرار بود که دوشنبه صبح قبل رفتن یه ملاقاتی داشته باشیم تا این حرفایی که گفته نشد، گفته بشه و کلا صحبت کنیم. ولی خب با توجه به شرایط کاری من ( صبح زود باید حرکت کنیم به سمت تهران ) دیگه من رو معاف کردند و خب فرصت صحبت حضوری نیست.

    امیدوارم که اون طرف حال همه خوب باشه. امروز شنیدم که یه مقدار کسالت داشتند. فکر می کنم از بابت دیشب بود. چون دیگه آخرای مهمونی یه مقدار حرفا خصوصی تر شد و در مورد زمان آشنایی و اینکه کی رفتیم پیش مشاور و این موارد صحبت شد که خب زیاد جالب نبود و حتی موقع حداحافظی هم اثر این حرف‌ها مشخص بود.

    البته من حق میدم. ولی امیدوارم که این ناراحتی‌ها هرچه زودتر فراموش بشه و خدایی نکرده باعث ناراحتی جدی تری نشه.

    امروز غروب هم رفتم پیش مشاور. وقتی که رفتم، از روی حرفاش تازه فهمیدم که این همونیه که ... !

    می خواستم کلش رو بکنم !!! :D
    آخه خیلی اوایلش داشت منو عصبانی میکرد. هی میگفتم اینطوری، بعد این یه برداشت دیگه می کرد، حالا نمی دونم از قصد بود یا واقعا آی‌کیوش منفی بود !!!

    بعد هم همش یه چیزایی می گفت، من می گفتم نه اینطوری نیست، می گفت ولی فلانی گفته نظرش اینه !!!!! ( توو دلم می گفتم غلط کردی، من خبر دارم فلانی چی گفته :D :"> )

    بعد خلاصه تموم شد. به نظرم جلسه مثبتی بود. آخرش هم نظرش رو پرسیدم در کل مثبت بود. حالا خدا کنه که تاثیر خوبی هم داشته باشه.

    مهم نیست که همه‌ی مشاورا هم نظرشون مثبت باشه، مهم کسان دیگه‌ای هستن که انشاءالله نظرشون مثبت میشه :)

    درکل من خیلی امیدوار شدم امروز. امیدوارم که مثل همیشه از این امیدواری نتیجه بگیرم :)

    راستی چیزایی که اون مشاور قبلی روش خیلی تاکید داشت رو این مشاور کلا رد کرد !!!!!!!! خیلی جالب بود برای من !!!! خیلی هم محکم بود روی حرفش !

    من دیگه کم کم باید برم هتل. الان توی کافی نت نشستم. خیلی مشکوک شدم !!! هرکی خلاصه یه چیزی به ما میگه :D

    مهمونی دیشب و قرار امروز و جیم شدن الان و تلفن‌های خصوصی و خلاصه که ... :D

    درضمن خداوند انشاءالله حال همه‌ی لپ‌تاپ‌های داغون، بویژه لپ‌تاپ سفارش شده را خوب کند و به همه اینترنت پرسرعت و پایدار عنایت بفرماید :D :-P :-P :-P

    شب خوش و به امید روزهای خوب :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    مهمونی !!! شنبه 89/10/25 ساعت 5:12 عصر

    سلام

    امشب به یه مهمونی دعوت شدم که اصلا انتظارش رو نداشتم !!!

    لباس اسپورت پوشیدم !

    کاش یه لباس بهتر می پوشیدم. هی دلم به شک افتاده بود که ممکنه اینطوری بشه‌ها، ولی بازم نپوشیدم، چون بعید می دونستم.

    من برم.

    خدایا به امید تو.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    قبل از سفر جمعه 89/10/24 ساعت 11:44 عصر

    سلام

    من زیاد وقت ندارم. تا الان مهمون داشتم. یکی از همسایه‌ها بود !

    الان هم سریع باید وسایلم رو جمع کنم و بخوابم. صبح ساعت 7:30 قرار دارم. فکر کنم 7 باید از خونه برم تا به موقع برسم.

    یادم نمیاد چی می‌خواستم بگم اصلاً !!!

    فردا صبح دارم میرم اصفهان تا احتمالاً دوشنبه. حالا خداکنه که کار دوباره به مشکل نخوره. هرچند که دیروز توی شرکت همون مشکلی که واسه سرور آمل پیش اومده بود، واسه سرور اصفهان هم پیش اومد که خدا رو شکر درستش کردم. حالا فردا باید بریم ببینیم چی میشه.

    بازم با ماشین میریم. همون 4 نفری که رفتیم آمل، فردا میریم اصفهان. خدا کنه زود برسیم. این جاده خیلی خسته کننده‌است. من البته سعی می‌کنم بخوابم اگر بشه.

    دیگه اینکه ...

    کاش میشد فهمید که اون طرف چه اتفاقی افتاده. آیا از نتیجه‌ی مشاوره خبر دارند یا نه. اگر آره، فیدبک چی بوده.

    از امروز دوباره امیدواریم زیاد شد. حرفام واسه پنج‌شنبه رو هم تقریباً آماده کردم که چی به دکتر بگم ! فقط می‌مونه جوابی که احتمالاً از من در مورد مسئله‌ای که تاکید کرده بود می‌خواد. در مورد تفاوت قد و وزن و اون مسئله‌ای که گفته بود در مورد فاصله‌ای که وجود داره در آینده و مشکلاتی که پیش میاد از بابت اون قضیه !

    من دیگه برم به کارم برسم و زود بخوابم. صبح باید برم دوش بگیرم یا حداقل سرم رو بشورم. حالا بستگی داره از خواب که بیدار شدم، حس دوش گرفتن باشه یا نه :D

    شب خوش و خدانگهدار.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    خبر جمعه 89/10/24 ساعت 2:7 عصر

    سلام

    پدر و مادرم صبح رفتن شمال. من حواسم نبود که قراره امروز برن. بنابراین تلفن زدن میشه بعد از برگشتنشون. احتمالاً فردا برمی‌گردن.

    حالا نمی‌دونم دکتر خبری داده یا نداده، صحبتی با اونطرف کرده یا نکرده.

    من فکر نمی‌کنم که هدف دکتر محک زدن بوده باشه، بیشتر می‌خواست منصرف کنه به نظر من. هرچند که توی حرفاش می‌گفت همچین قصدی نداره و نهایتاً ما باید تصمیم بگیریم.

    به هر حال انشاءالله که خیر پیش میاد. من همچنان امیدوارم :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    وقفه پنج شنبه 89/10/23 ساعت 9:41 عصر

    سلام

    من تازه رسیدم خونه و دارم یه پست می‌نویسم. کلاً چیز خاصی نشد. حرف خاصی هم نزد.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    مشاوره پنج شنبه 89/10/23 ساعت 9:41 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس

       1   2      >