سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مایه بیم (از خدا)، دانش است . [امام علی علیه السلام]

دل نوشته های من !



عکس سربازی سه شنبه 89/6/30 ساعت 1:0 صبح

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    وقتی کسی را دوست دارید ... سه شنبه 89/6/23 ساعت 1:0 صبح

    وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود.

    وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری‌اش برایتان سخت و دشوار است.

    وقتی کسی را دوست دارید ، شادی‌اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی‌اش برایتان سنگین‌ترین غم دنیاست.

    وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است.

    وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین‌ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده‌اید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی‌اش دست به هرکاری بزنید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می‌رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می‌رسید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می‌کنید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته‌های خود برای شادی او بگذرید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می‌دهید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد.

    وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی‌ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند.

    وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد.

    وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان  می شمارید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست.

    وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست.

    وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید.

    وقتی کسی را دوست دارید ، سعی می‌کنید کاری کنید که وقتی نیستید ، دست خالی از وبلاگتان برنگردد.

    .

    .

    .



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سربازی نامه 1 شنبه 89/6/20 ساعت 9:10 عصر

    سلام

    وقتی نمونده، باید برم دیگه کم کم.
    فردا 10:30 صبح بلیط دارم برای شیراز. احتمالا موبایلم رو هم می‌برم. رسیدم شیراز، می‌برم میدم به یکی از بستگان تا برام نگه داره، دوباره برگشتنه میرم می‌گیرم ازشون. البته مطمئن نیستم که ببرم. چون حدود 11 شب می‌رسم شیراز و تقریبا دیروقته.

    دفعه قبلی که گوشی رو بردم، حسابی واسم دردسر شد. جلوی در ازم تحویل نگرفتن، گفتن برو بده به یکی، بده بقالی!، بده ساندویچی!، ما تحویل نمی‌گیریم !
    منم که جهرم کسی رو ندارم، مجبور شدم برم و گوشی رو توی لباسم قایم کنم و برگردم و به دروغ بگم که فرستادم رفت !
    دژبان هم نامردی نکرد و به بدترین شکل ممکن منو گشت و گوشی رو پیدا کرد !!!
    بعدشم صورت جلسه نوشت و فرستاد بازرسی.
    فرداش بازرسی منو خواست و گیر دادن که مگه نمی‌دونستی موبایل ممنوعه، چرا آوردی ؟ ؟ ؟! ! !
    خلاصه اینکه به قول خودشون لطف کردن و منو به آموزش معرفی نکردن که اگه می‌کردن، 10 روز تجدید آموزش می‌شدم !
    برگشتنه هم تقریبا به سختی رفتم گوشی رو گرفتم.
    حاشیه اینکه : اون بنده‌خدایی که اونجا بود، ظاهرا از گوشیم خوشش اومده بود و هی می‌پرسید که چی به چیه و چرا اینقدر گرونه و این حرفا. ( من یه آیفون دارم ! )

    احساس خوبی ندارم از رفتن.
    دفعه قبل که اومده بودم اینطوری نشده بودم. الآن اصلا دوست ندارم که برگردم. کم مونده که مثل بچه‌ها بشینم و گریه کنم بگم من فلانی رو می‌خوام، من نمیرم !!!
    با سربازی رفتن کاملا موافقم ! به نظرم همه پسرها باید برن و تجربه‌ی خیلی خوبی برای مسئولیت پذیری و زندگی کردنه. اما خب سربازیه دیگه !
    تا حالا که ماه رمضان بود، مثلا به ما زیاد سخت نمی‌گرفتن، همش هم به ما می‌گفتن بذارید ماه رمضان تموم شه، ... !!!!!
    حالا خدا به دادمون برسه الآن که ماه رمضان تموم شده، چیکار می‌خوان بکنن !

    راستی اونجا رفتم عکاسی و با لباس عکس گرفتم. به زودی عکس‌ها رو در قالب یه پست رمزدار می‌ذارم. البته خیلی زود هم نه ! ( چون زیرا :D )

    این چند روزی که نبودم، از «همکاران سیستم» تماس گرفته بودند، منم امروز زنگ زدم، گفتن هرموقع سربازیم تموم شد، دوباره رزومه بفرستم. ( گفتن همین الان نیرو می‌خوان و خب من که نیستم. استخدامشون موقتی نیست و کلا همیشه نیرو می‌خوان، خودش گفت )
    حالا باید دید چی میشه. مصاحبه که هنوز نرفتم، اینجا هم هست. شاید تا اون موقع خدا خواست و موقعیت‌های بهتری هم پیدا شد. توکل به خدا.

    این چند وقته، زیاد آلبوم آخر محسن یگانه رو گوش میدم. منظورم آلبوم «رگ خواب»‌ه.
    از این آلبوم، آهنگ رگ خواب رو خیلی دوست دارم. شاید توی این موقعیتی که هستم زیاد بهم می‌چسبه !

    از خدا می‌خوام که صبر بده.
    شاید اگر این چند وقت خونه بودم اینقدر بهم سخت نمی‌گذشت. ولی خب به هر حال باید تحمل کرد و حرفی هم نزد.
    امیدوارم این روزهای سخت ( به زعم من البته ) زود بگذره و به قولی «خدا طعم شیرین میوه صبر رو به من بچشونه».



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سربازی چهارشنبه 89/6/10 ساعت 7:56 عصر

    سلام

    خیلی وقته که اینجا ننوشتم، ولی فکر کنم الان می‌خوام حسابی بنویسم.

    بعد از حدود 2 هفته که به اینترنت دسترسی نداشتم و اصلا خونه نبودم، بالاخره امروز رسیدم خونه و آنلاین شدم.
    هفته قبل سه‌شنبه بود که عازم جهرم شدم. ( سربازی - آموزشی )
    متاسفانه لحظات أخری که خونه بودم، برق قطع شده بود و اینترنت نداشتم تا کار نیمه تمومم رو تموم کنم.
    به هر حال ساعت 3:30 حدودا از ترمینال جنوب حرکت کردم. ماشین کلا سربازی بود و همه مثل هم کچل !
    البته با استثنای من و یکی دو نفر دیگه که کچل نکرده بودیم.
    با کلی خستگی چهارشنبه حدود 10:30 صبح رسیدیم پادگان.
    بعد از کلی الافی برای بازرسی همه جوره! رفتیم برای تحویل وسایل و کیسه انفرادی و تخت و ….
    اون روز صرفا سرویس شدم.
    کلا روزهای اول خیلی خسته و اذیت شدم، ولی خب بعد 3 − 4 روز دیگه کم کم عادت کردم و اوضاع بهتر شد.
    پادگان اون چیزی که انتظار داشتم و شنیده بودم، نبود. میشه گفت تر و تمیز بود و فرماندهان هم برخودر میشه گفت مؤدبانه‌ای داشتند. البته بی خشونت و جدیت که نمیشه !

    اونجا دیگه همه کچل بودن، غیر از من !

    :D
    در حدود 1-1200 نفر کچل !
    ‏:D
    من با هماهنگی که با فرمانده پادگان کرده بودم، تونستم از زیر کچل کردن فعلا در برم. ولی کاملا قطعی نیست.
    طبق قانون باید 2 ماه دوره آموزشی رو کامل طی کنم، ولی خب می‌خوام کاری کنم که 1 ماه بیشتر نرم. ( با توجه به کسر خدمتی که دارم )
    برای همین نامه گرفتم از پادگان و آوردم که فردا ببرم نظام وظیفه ببینم موافقت می‌کنن یا نه.
    جمعه 8 شب باید خودم رو به گروهانم معرفی کنم. اگر تهران با 1 ماه موافقت نکرد، به سلامتی باید کچل کنم و برم پادگان !!! ولی اگر انشاءالله موافقت کرد، لازم نیست موهام رو بتراشم.

    حالا انشاءالله که موافقت می‌کنن.

    رفتنه حدود 18.5 ساعت توی راه بودم، اما دیشب که اومدم، 3 ساعت کمتر طول کشید. با این حساب اگر بخوام با اتوبوس برم، فردا دیگه نهایتا ساعت 3 باید از تهران حرکت کنم. حالا شاید هم با هواپیما رفتم که اگر اینطوری شد، تا جمعه می‌تونم بمونم.
    احتمالا جوابیه تهران رو نمی‌تونم فردا بگیرم، چون معمولا اینجا پنج‌شنبه‌ها کار خاصی نمی‌کنن. به هر حال امیدوارم که این مسئله هم درست بشه و من بیشتر از یک ماه خدمت نکنم و موهام رو هم نتراشم و بعدش هم به امید خدا ….
    :)
    مثل همیشه امیدوارم، اگرچه خیلی دلتنگم، ولی احساس نزدیکی خیلی بیشتری می‌کنم به خدا و مطمئن هستم که انشاءالله خیلی زود همه چیز رو به راه میشه.
    توی گروهان ما، حدود 10 نفر متاهل هستند. قیافه‌ها رو که می‌دیدم، کف می‌کردم !!!
    تقریبا به هیچ کدوم نمی‌خورد که متاهل باشن !!
    یکی از دوستام که می‌گفت 4 ساله ازدواج کرده !!! ( البته 4 سال هم از من بزرگتر بود )
    اینا رو که می‌دیدم، بیشتر دلم می‌گرفت. هرچند که توی سربازی آدم زیاد وقت فکر کردن نداره. از 3:30 صبح (بیدار باش) تا 10 شب (خاموشی) تفریبا همش آدم مشغوله. حتی وقت واسه دوش گرفتن و دستشویی رفتن (گلاب به روی شما :D) هم کاملا محدود و کمه !
    امروز هم از وقتی اومدم استراحت نکردم. یه خبر خوب خوندم که خوشحال شدم و روحیه‌ام بهتر شد :)

    انشاءالله همیشه و هر روز خبر خوب باشه.
    .
    .
    .
    بعد از مدت‌ها هم یه سری به توییتر زدم.

    اذان رو گفتن، من دیگه برم. انشاءالله بازم بتونم بیام و بنویسم.

    به امید روزهای خوش و بهتر.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس