سلام
بالاخره ماموریتی که از چند روز قبلش غصهاش رو میخوردم رو رفتم و برگشتم خونه.
نمیدونم چرا اینقدر توی این مأموریت اذیت شدم. شاید چون از قبلش حس و حالش نبود، همه چی هم خراب شد ! ( هرچیزی که بهش فکر میکنم، همونم میشه ! )
وقتی رسیدیم رفتیم نمایندگی. واسه ناهار کنار نمایندگی یه کافه بود ! کافه که چه عرض کنم، یه غذاخوری خیلی کوچیک بود، توو مایههای قهوه خونه، با این تفاوت که قهوه و قلیون سرو نمیکرد !
ظاهراً خیلی قدیمی بوده، طوری که آدرس نمایندگی رو گفته بودن : « جنب کافه ... » !!!
این در حالی بود که این کافه هیچ تابلوی درست و حسابی نداشت، اما تابلوی نمایندگی از 200 متری هم به خوبی معلوم بود ! یکی از کارمندای نمایندگی گفت غذاش خوبه. ما هم رفتیم که ناهار بخوریم. همکارم دیزی خورد و من جوجه کباب ! البته شباهتش به جوجه کباب فقط به مرغش بود، وگرنه از لحاظ ظاهر و طعم هیچ شباهتی نداشت !
غروب که کارمون تموم شد، رفتیم هتل و واسه شام خواستیم بریم بیرون. یه جا آدرس گرفتیم طرف « نصف راه » ! رفتیم اونجا دیدیم خوب نیست جاش، برگشتیم که توی راه یه فست فود دیگه شام بخوریم. دیگه توو راه برگشت من حالم کم کم بد شد. طوری که نتونستم یه پیتزا رو بخورم. فکر کنم نصفش رو خوردم. بدنم درد میکرد، حالت مور مور داشت ! جون نداشتم. خلاصه به زور دوباره برگشتم هتل. فکر میکردم خوب میشم تا صبح دیگه. یه قرص هم خورده بودم. اما خوب نشدم. اون شب تا صبح تب و لرز داشتم. تا حالا اینطوری نشده بودم. خیلی بد بود.
روز دوم واقعاً به زور از جام پا شدم و رفتم نمایندگی. اگر به همکارم مطمئن بودم که میتونه کارا رو انجام بده، خودم نمیرفتم. ولی خب میدونستم که نمیتونه، بلد نیست، یه خراب کاری میکنه، وقت هم که محدوده، حالا خر بیار باقالی بار کن !
دیگه مجبور شدم برم. زیاد کار خاصی نمیکردم، بیشتر کارای کامپیوتری رو من انجام میدادم که زیاد راه نرم.
غروب که برگشتیم دیگه رفتم درمانگاه. یه آمپول و سِرُم زدم و بهتر شدم. کلی هم قرص داد. خدا رو شکر الان بهترم، ولی کامل خوب نشدم هنوز.
کار شبکه توی نمایندگی خیلی مشکل داشت. خیلی اذیت کرد. اصلاً میتونم بگم دهن منو صاف کرد !
شبکهای که روز اول راه انداختیم و کار میکرد و مشکل نداشت، روز دوم مشکل داشت ! خیلی بد بود. اعصابم رو خورد کرد دیگه. نه حال واسه فکر کردن داشتم!، نه جون واسه کار کردن.
دیگه خلاصه تا غروب که اونجا بودیم، مشکل رو حل کردم. ولی احتمالاً این نمایندگی از اون مدلهاست که هر روز زنگ میزنه میگه فلان مشکل رو دارم ! :))
اصلاً هر مشکلی داشتن، فکر میکردن ما مقصریم ! برنامهی حسابداریشون وسط کار خارج میشد، به من میگفتن چرا اینطوریه، شما خرابش کردین !!!!
شعور کامپیوتری در حد فندق باشه همینه دیگه :D آخه ما به برنامهی حسابداری چیکار داریم ؟! اصلاً مگه میتونیم کاریش کنیم که وسط اجرا خارج بشه ؟! ( به صورت غیر عمد )
روز آخر هم که من تنها رفتم آذرشهر و 1 ساعت اونجا کار داشتم و برگشتم. اونجا ارزیابی اولیه بود. کار خاصی نکردم. البته ابزار مورد نیاز هم نداشتم ! چون یه کیف رو تهران توی دفتر جا گذاشته بودم.
دیگه بعد از ظهر هم که رفتیم فرودگاه و اونجا ناهار خوردیم. ( راستی روز دوم توی همون کافه دیزی خوردیم. خیلی بهتر از جوجه کباب بود )
پرواز هم که طبق معمول ایران ایر تاخیر داشت. کلاً با ایران ایر حال نمیکنم، ماهان خیلی بهتره :D
توی این 3 روزی که بودیم، اصلاً فرصت نشد هیچ جا بگردیم. حتی « ائل گلی » هم نشد بریم، ولی خیلی دوست داشتم برم.
خلاصه که اینم از مأموریت تبریز من.
همه ( هر کسی که تجربهی کار این مدلی رو نداره ) فکر میکنن که خیلی خوبه این مأموریتها. میریم کل کشور رو میگردیم و حال میکنیم و خوش میگذرونیم. منم خودم اوایل همین فکرو میکردم. حتی 1-2 تا مأموریت اول رو که رفتم، بازم همین مدلی فکر میکردم. ولی واقعیت اینه که بعد از یه مدت دیگه همه چیز تکراری و خسته کننه میشه. دیگه آدم حس و حال گشتن توی شهر رو نداره. ولی خب باید تحمل کرد. کارمه دیگه، منم ناشکری نمیکنم. تا 6 ماه پیش در به در دنبال کار بودم. الان هم خدا رو شکر میکنم. واقعاً کار پیدا کردن سخته.
انشاءالله همهی کارجویان ( با اولیت جنس مذکر ! ) زودتر توی شغل مناسب و خوب مشغول به کار بشن.
راستی احتمالاً تا 1 ماه دیگه این مدل مأموریتها تقریبا تموم میشه. یعنی خیلی کم میشه. البته رئیس به قول خودش یه چاه دیگه زده که بچهها بی مأموریت نباشن و حق مآموریت بگیرن ! حالا باید دید چی میشه و چطوری پیش میره.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن : شروع سفر : یکشنبه، 18 اردیبهشت، پرواز ساعت 6:10 صبح
پ.ن : پایان سفر : سهشنبه، 20 اردیبهشت، پرواز ساعت 4:50 عصر