سلام
فردا باید برم کاشان. اولین باره فکر کنم. قبلاً نیاسر رفته بودم، ولی فکر کنم کاشان نرفتم.
الان فصل گلاب گیریه. حتماً خیلی قشنگه شهر. کاش بشه بریم گلاب گیری رو هم ببینیم.
ولی فکر کنم نمیشه. یکی قراره فردا با ما بیاد. از ادارهی ما نیست. منم زیاد نمیشناسمش. در این حد میدونم که آدم مغرور و پرادعاییه و توی زیرآب زدن هم مهارت خاصی داره !
البته زیرآب منو که نمیتونه بزنه، چون ربطی به ما نداره، ولی زیرآب اون همکارم ( برادر خانم رئیس ) رو چرا !
یه حالی بهش میدم :D واسه من که نباید شاخ بشه که، مگه نه ؟!
البته من زیاد تا حالا باهاش برخورد نداشتم. شاید واقعاً اینطوری هم نباشه. ولی به هر حال چه کار بلد باشه، چه نباشه، من بهش کار میدم که انجام بده :D
از همهی اینا بگذریم، از یه چیزی نمیشه به راحتی گذشت !
جدیداً یه تصمیماتی گرفتن. خرج و مخارج ما و اونا جدا شده از هم. یعنی ما فقط خرج خودمون رو میدیم توی مأموریتها و اونا هم خودشون باید خرج خودشون رو بدن و فاکتور بگیرن و از این کارا.
یعنی مثلاً باید بریم هتل، بعد اونا یه اتاق واسه خودشون با فاکتور بگیرن و ما هم نیز ! یا توی رستوران اونا باید واسه خودشون فاکتور بگیرن و ما هم واسه خودمون !
خیلی خنده دار و البته مسخرهاست، ولی باید این کارو بکنیم دیگه. من فقط باید خرج خودم و راننده رو بدم، اون دو نفر دیگه پای خودشونه !
تازه این دفعه که تنخواه هم نداشتن بدن ! من باید از جیبم خرج کنم و بعداً برم پولش رو بگیرم !
خیلی مأموریتها دیگه خسته کننده شده. خیلی ملال آور شده. هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی در این حد خسته کننده بشه. ولی واقعاً دیگه حس و حال مأموریت رفتن ندارم. نمیدونم دقیقاً چرا دارم اینطوری میگم یا چرا حس و حال ندارم، ولی مهم اینه که ندارم !
باز دارم غر میزنم :D
خیلی زیاد خستهام. چند شبه درست و حسابی نمیخوابم. توی روز هم که خب نمیتونم بخوابم. باید امشب زودتر بخوابم. صبح زود باید بیدار بشم برم دوش بگیرم و بعدشم که راننده میاد دنبالم.
شب خوش.