سلام
اصلا حرفم نمیآد !
ولی فکر کنم باید یه چیزایی بگم.
پاراگراف های 6 و 7 رو کاملا نادیده می گیرم ولی با بند 19 موافقم.
دوست دارم که این چند روز زود بگذره. شرایط بدیه و من نباید اصلا کم بیآرم.
نمی خوام عجولانه تصمیم بگیرم ، نمی خوام به همه چیز و همه کس پشت کنم و دوست ندارم تصمیمی بگیرم که بعدا خدایی نکرده باعث پشیمونی بشه ... ( امیدوارم که واقعا بتونم )
باید در مورد مهمترین اتفاق زندگیم ( زندگیمون ) درست و به موقع تصمیم بگیرم.
من معتقدم اگر این تصمیم درست گرفته بشه ، بقیه اش به لطف و کمک خدا حل شدنیه. واسه همین فعلا فقط به مرحله اول فکر می کنم. نمی تونم از ترس! مرحله دوم ، هیچ کاری نکنم.
خلاصه بگم ، می خوام تلاشمو بکنم که بعدا جای پشیمونی نباشه.
بگذریم.
راستی ...
سیزدهتون به در !
روز نسبتا خوبی بود ؛ خیلی خسته ام الآن ، سرم داغه !
از فردا دیگه نباید وقت تلف کنم. یعنی وقتی برای تلف کردن نمونده. خانوادم که صبح زود میرن ، من می مونم و تنهایی و این همه کار !
امیدوارم بتونم از عهده همه کارایی که دارم به خوبی بر بیآم.
راستی یه چیز دیگه ...
دستم داره کم کم توو جیب خودم میره ! ( البته همیشه توو جیب خودم بوده ، ولی توو جیبم پول پدرم بوده ! )
آخرین قبض موبایلمو خودم دادم ، قبض تلفن اینجا رو هم خودم قراره بدم ، ...
اگه بتونم 5 - 6 میلیون جور کنم ، از لحاظ مالی فکر می کنم مستقل میشم. کاش می تونستم وام بگیرم. ( وام بدون نیاز به سپرده ! )
باید درسم زود تموم بشه. کاش الآن ترم آخر بودم. کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاش
از وقتی اومدم خونه و لباس عوض کردم ، اینجا نشستم. چقدر به زور اینهمه حرف زدم !!! !! !
در آخر باید بگم که :
شنیدین می گن ناامیدی گناهه ، معصیته ، بده ، جیزززززه ؟!!! ( هرچند که زیادی خوش بین بودن هم خوب نیست )