سلام
خب ، ...
از چی بگم ؟
کلا همیشه هر وقت خواستم اینجا پست بدم ، کلی فکر کردم که چی بگم و چطوری بگم؛ نه اینکه چیزی نداشته باشم بگم ، ولی نمی دونم موقع نوشتن که میشه حرفام ته می کشه !
چند شبه که خیلی دیر می خوابم. واسه همین همش خواب آلود هستم. دیشب هم دیر خوابیدم. ولی صبح چون قرار داشتم زود بیدار شدم. هرچند که آخرش این برنامه لغو شد ، ولی من به هر حال صبح زود بیدار شدم.
...
اما کلاس معادلات ...
استاد این جلسه باز نطق فرمودند ایشون !
لجم می گیره از حرف زدنش. کلا از این آدم لجم می گیره. کلاس و درس معادلات رو اگه برام به زور قابل تحمل باشه ، تحمل کردن این بشر و دیدنش واقعا سخت و عذاب آوره. یادم نمیآد هیچ موقع نسبت به کسی همچین احساسی داشتم.
صبح که پاشدم دیدم نافُرم سرما خوردم. سر کلاس خیلی سخت بود. وقتی استراحت داد ، رفتم بهش گفتم که حالم خوب نیست و نمیآم سر کلاس و واسم حاظری زد. ( به به ، چه استاد خوبی ! ) منم رفتم یه آنتی هیستامین تپل خریدم و زدم به بدن (!) تا یکم بهتر شدم.
کارگاه هم که اتفاق خاصی نیافتاد. احتمالا من دو هفته دیگه ارائه لینوکس دارم. ( این چند وقت کار و زندگی من خیلی به لینوکس و درس سیستم عامل ربط پیدا کرده )
...
می تونم بگم به فیس بوک معتاد شدم ! چند تا از دوستام هم همین حالتو دارن. اینقدر بزرگ هست که همیشه چیز جدید می بینم.
فیس بوک رو با PHP نوشتن و این یکی از نمونه های بارز قدرت پی اچ پیه. ( پی اچ پی یه زبان برنامه نویسی متن باز [ Open Source ] هست که طرفداران خیلی زیادی داره )
...
می خوام اعتراف کنم که خیلی تنبل تر شدم ( تنبل که بودم ).
هیچ کاری نمی کنم. هنوز هم لباس هامو جا به جا نکردم !!!! ( فردا مادرم میآد باز دوباره شاکی میشه )
اگه دانشگاه نباشم ، توو خونه همش یا پای اینترنتم یا دارم با موبایلم بازی می کنم. حوصله هیچ کاریو ندارم.
واقعا حسرت می خورم به اینکه کاش این ترم درسم تموم میشد. احساس می کنم دیگه نمی کشم. دیگه نمی تونم درس بخونم. همش می ترسم از اینکه نکنه درسم از 9 ترم هم بیشتر طول بکشه !
درس خوندن خیلی برام سخت شده. هیچ جوره نمی تونم باهاش کنار بیام. نگرانم که این ترم بیشتر از 1 - 2 تا درسو بیافتم. امیدوارم که اینطوری نشه ، ولی با این وضعی که دارم چندان بعید هم نیست.
...
بیش از 2.5 گیگابایت برنامه و بازی رو گوشیم نصب کردم !
بیش از 80 تا بازی !
یه بازی که جدیدا نصب کردم اسمش هست : Bike or Die
یه دوچرخه بازی فوق العاده قشنگه که منو به خودش معتاد کرده. ( چند تا اسکرین شات از بازی گرفتم. اگه حسش بود می ذارم اینجا که حال و هوای اینجا هم عوض شه ! )
( خب حسش بود عکسا رو گذاشتم )
یه فوتبال هم دارم که کاملا حرفه ایه ! ( در حد Pro Evolution Soccer. انگاری که داری با پلی استیشن بازی می کنی ! )
البته من با همون دوچرخه بازی بیشتر حال می کنم :)
...
اما جومونگ ...
شده بحث و حرف امروزهی خیلی ها. یکی از دوستام امروز می گفت 16 گیگا بایت جومونگ دارم ، می خوای ؟!
گفتم نه ( آخه من که نمی شینم فیلم ببینم اینطوری ). ولی یکم از آخراشو گفتم واسم تعریف کرد.
می گفت خودش جومونگ دوست نداره ، ولی چون هی همه می پرسن چی میشه و اینا ، رفته دیده !
بعدش می گفت جومونگ افسانه نیست ، واقعیت داره ! ولی چون جزئیاتش معلوم نیست ، اسمشو گذاشتن افسانه ( جزئیات بیشتر در ویکی پدیا، + و + )
...
شدیدا احساس بی هدفی می کنم. هیچ انگیزهای برای زندگی ندارم. نمی دونم چیکار می خوام بکنم و به کجا می خوام برسم.
یک هفته ( از پست یک هفته پیشم ! ) گذشته و هیچ کاری نکردم. یعنی نتونستم بکنم.
...
قبل از عید برای اردو ثبت نام می کردن که من ندیده بودم و ثبت نام نکردم. این اردو برای دانشجوهای سال آخره ( یعنی ما ! )
چند روز پیش دیدم که نوشتن اردو که قرار بود در تاریخ فلان باشه به دلیل شرایط بد آب و هوا لغو شد ! ( تازه فهمیدم که اردویی در کار بوده )
البته موقتا لغو شده. چون چند روزه اینجا هوا سرد شده.
رفتم که ببینم هنوز ثبت نام می کنن که دیدم نمی کنن. حدود 160 نفر دارن می برن و 4 تا اتوبوس پر شده !
چند تا از بچه های ما هم ثبت نام نکرده بودن اصلا. به نظرم چیزی از دست ندادم که ثبت نام نکردم. چون خیلی شلوغه ، حال نمیده اینطوری. هم صنایع ، هم کامپیوتر. بایست گروهها رو جدا می بردن.
...
چقدر حرف زدم !
اگه بخوام ادامه بدم بازم می تونم حرف بزنم !
حرفای من تمومی نداره انگاری.
ولی دیگه حرف نمی زنم.
فقط امیدوارم که شرایطم تغییر کنه و وضعم بهتر از این بشه و به درس و زندگیم برسم.
____________________________________________________________
راستی یادم رفت بگم ، چند وقته که به فکر عوض کردن آهنگ وبلاگ افتادم. دیگه زیادی تکراری شده. حتی خودم هم دیگه حوصله گوش کردنشو ندارم. بزودی این کارو می کنم.