سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم دشمن آنند که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]

دل نوشته های من !



برنامه ریزی اردو جمعه 88/2/4 ساعت 2:47 صبح

بالاخره شروع کردم.

سلام

مستقیم میرم سر اصل مطلب D:
همونطوری که قبلا گفته بودم ، امروز قرار بود که با بچه های کلاس در مورد اردو صحبت کنیم.
بیشتر بچه ها یادشون نبود. یکم منتظر شدم تا بعضی ها اومدن. چند نفر کلاس داشتند و سریع رفتند. چند نفر هم گفتند هرچی بقیه تصمیم بگیرن موافقن.
کلا تعداد بچه هایی که بودن زیاد نبود ، شاید 10 - 12 نفر.
اول گفتیم که اردو یه روزه باشه ، مثلا یه روز جمعه. 3 نفر جمعه ها با جعفر کلاس دارن. نگران غیبت و کم شدن نمره بودن !
ولی خب جمعه بهتر از بقیه روزاست.
واسه تاریخ اردو هم عملا دو تا انتخاب بیشتر نداشتیم. یا 25 اردیبهشت و یا اول خرداد. ( احساس می کنم چیزایی که دارم می گم تکراریه و دیشب گفتم ! )
با رای اکثریت حضار اول خرداد انتخاب شد.
حالا موند که کجا بریم. ما که زیاد جایی رو این اطراف بلد نبودیم. اونایی هم که بومی اینجا هستن زیاد اطلاعاتی نداشتن.
دیگه رفتم همون کسیو که گفتم تور آشنا داره رو آوردم. چند جا رو پیشنهاد داد.
گفتیم بریم « نمک آبرود » ، ولی هم هزینش زیاد می شد ، هم احتمالا همه نمی تونن سوار تله کابین بشن و بیان بالا که اینطوری خوب نیست.
آخرش تقریبا تصمیم گرفتیم بریم « بشل ».
یه منطقه‏ای اطراف شیرگاهه ، طرف جاده فیروزکوه.
توو همین فکرا بودیم که اون بنده خدا یه پیشنهاد دیگه داد. گفت می تونید دو روزه برید اردو.
گفتیم خب کجا بریم ، شب چیکار کنیم ...
گفت یه منطقه‏ای هست بالاتر از رامسر به اسم « جواهر ده ». دوتا از بچه ها بلد بودن که کجا بود ، اونا هم می گفتن جاش خیلی خوبه و قشنگه و این حرفا.
بعد اون بنده خدا هم می گفت که پارسال ( فکر کنم ) اونجا اردو بردن ، یه خونه جنگلی گرفته بودن که بالا خانما بودن و پایین هم آقایون. می گفت اونجا تا 40 نفر هم ظرفیت داره.

اینا رو که گفت ، تقریبا نظر همه مساعد شد. البته هزینه این اردو بیش از 2.5 برابر اردوی یک روزه میشه. فقط یه اتوبوس حدود 400 تومان می گیره !
حالا نهایتا قرار شد که همه فکرشونو بکنن ، تا هفته بعد پنج شنبه تصمیم بگیرن. اردوی یک روزه یا دو روزه.
اینم گفتم که هرکی می خواد با خودش برادر یا خواهر یا کلا همراه بیاره مشکلی نیست. ( تعداد کمه ، اتوبوس جا داره )

همونطور که می دونید(!) ‏ما توو کلاسمون چند تا حاج خانم داریم. یکی از اینا قبل از شروع این بحثا برگشت به من گفت فقط کسی سیگار نکشه ! :))
گفتم خب توی ماشین که مسلما کسی نمیکشه ، اگرم بکشه من خودم شاکی میشم. ولی بیرون از ماشین و توو فضای آزاد من نمی تونم به کسی بگم سیگار بکشه یا نکشه ، چون به من ربطی نداره. سیگار کشیدنش هم به کسی آزاری نمی رسونه.
بعد من گفتم شما با آهنگ هم مخالفید ؟!
گفت بستگی به آهنگش داره. ولی از اون کارا هم نکنن !‏!‏!‏!‏!‏! ‏:))
منظورش این بود که کسی نرقصه :))
ای خدا ...
گفتم من نمی تونم تضمین کنم ، همونقدر که شما از بچه های کلاس شناخت دارین ،‏منم دارم.
بعد گفت :‏ نه ، بچه های ما همه فرهیخته هستن ! ‏:))

کلا که جلسه تموم شد و دخترا رفتن ، ما پسرا وایساده بودیم و حرف می زدیم و شرایط رو پیش بینی می کردیم D:
یکی از دخترا برگشت اومد گفت که اگه جو اینطوری باشه و بچه ها بخوان زیاد سخت بگیرن ، ما هم مجبوریم بشینیم و کاری نکنیم. ( منظورش این بود که اگه اون دخترا بخوان به ما گیر بدن ، ما نمی تونیم مثلا بازی کنیم. )
می گفت اگه قراره اینطوری بشه ، پسرا خودشون برن اردو ، دخترا هم خودشون برن.
البته کسی که این حرفو زد دختر بدی نبود ، ولی مثل اونا اینقدر خشک و متعصب نبود.

کلا خدا رو شکر بچه های ما مخصوصا دخترا پاستوریزه هستن.
( چقدر من آهنگ های عربی دوست دارم ! این هیچ ربطی به هیچ کجا نداشت )

دیدم پسرا هم میگن اصلا این دخترا رو ول کن ، بیا خودمون با بچه ها می ریم :))
گفتم خب آخه الآن ترم آخره ، دیگه این فرصت پیش نمیآد. می خوایم که کل بچه های کلاس با هم بریم اردو که خاطرش واسمون بمونه.

نهایتا که دیدم اینطوریه ، رفتم به یکی دیگه از دخترا گفتم که مشکل اینه. خدا رو شکر لازم نبود زیاد توضیح بدم ، خودش همون اول گرفت که قضیه چیه. حالا قراره اون با بقیه حرف بزنه. نهایتش اینه که هرکی مشکل داره نیاد. یکی از دخترا هم با شوهرش میآد. ( خدا عاقبت ما رو با شوهرش بخیر کنه D: )

آها یه چیز جالب ...
همونی که گفته بود کسی سیگار نکشه ، یه دفعه به یکی از پسرا گفته بود که آقای فلانی ، لباس شما آستینش کوتاهه و این گناهه !‏ :))
اتفاقا همون دوستم فردا یعنی امروز ( جمعه ) داره می ره مکه. خوش به حالش. کلی سفارش کردم بهش D:

یه دفع دیگه همین خانم به من پیامک زد و گفت میشه توو جیمیل آنلاین بشید ؟!
گفتم آنلاین هستم.
بعد دیدم از فیس بوک پیغام داد. در مورد پروژه آز سیستم سوال داشت. یه تیکه از کدش مشکل داشت. بعد کدشو فرستاد که من درست کنم. داشت توضیح می داد که کجای برنامه مشکل داره. آخر توضیحاتش ( توو چت ) گفت vassalam !
من نفهمیدم چی میگه. یکم فکر کردم ، گفتم شاید من دارم بد می خونم. شاید یه چیز دیگه می خواست بگه و اشتباه تایپی بوده.
یکم گذشت ، نه اون چیزی گفت ، نه من !
آخرش من گفتم که اینو درستش می کنم و براتون ایمیل می کنم و خداحافظی کردم ،‏دیدم بازم نوشت vasalam !
دیگه الآن مطمئن شدم که منظورش « والسلام » بوده !
نمی دونم چرا ، ولی کلی خندیدم <":
یکم فکر کردم که این کلمه چه معنی می تونه داشته باشه !
حالا اگه مثل همه آدما می گفت خداحافظ یا بای ، چه اتفاقی میافتاد ؟!
فکر کرده داره با یه طلبه صحبت می کنه یا فکر کرده اینطوری نمره اضافی میگیره ؟! :))

ای خدا ، منو ببخش D:

طبق معمول بازم زیاد حرف زدم. زبون من که باز بشه ... D:

امروز ( یعنی جمعه ) باید ساعت 2 برم دانشگاه. 3 امتحانه. استاد قرار بود سوالا رو ایمیل کنه که هنوز نکرده. منم هیچ سوالی واسه استاد نفرستاده بودم D:

بعد از امتحان هم می رم به مادر بزرگم سر بزنم. ولی واسه شام میآم خونه.

آها داشت یادم می رفت ...
صحبت شده بود که به رضا هم بگیم که بیاد. ولی از اونجا که رضا جمعه ها دانشگاه نیست ، همه بعید می دونستن که قبول کنه و بیاد.
موقع اومدن دیدمش و رفتم باهاش حرف زدم ، دیدم کلی هم ذوق کرد و سریع قبول کرد !
دیگه احتمالا با استاد جونمون می ریم.
البته خدا عاقبت ما رو توو این اردو بخیر کنه. معلوم نیست چی میشه. ولی امیدوارم مشکلی پیش نیاد و به همه خوش بگذره :)

خوابم گرفته دیگه ، می رم که کم کم بخوابم.

شب خوش :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس