سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قناعت مالى است که پایان نیابد . [نهج البلاغه]

دل نوشته های من !



کمر درد من چهارشنبه 88/2/9 ساعت 1:27 صبح

سلام

دوست نداشتم اینقدر دیر پست بدم ، ولی زودتر هم نتونستم.
دوست داشتم تا ساعت 8 نهایتا یه پست می دادم، ولی نشد.

امروز که رفتم سر کلاس دیدم کسی نیست. یکم جلو در وایسادم ، یکی از دخترا اومد گفت بچه ها پنج شنبه امتحان هوش دارن ، امروز کلاس حل تمرینشون طولانی تره، واسه همین نیومدن.
تا 5:15 منتظر شدم ، چند نفر دیگه هم اومدن. اینا هوش نداشتن. البته فکر کنم دو نفر داشتن.

کار خاصی نکردم توو کلاس. در مورد سوال های امتحان گفتم. بعضی هاشو که بچه ها سوال داشتن و نمی دونستن یا شک داشتن رو شفاهی جواب دادم.
یکی از سوال ها هم اشتباه تایپی داشت، سر جلسه بچه ها هی گفتن این 5 یا 50 ؟!
منم گفتم خب نوشته 5 ، 50 نیست D:
ولی همون 50 درست بود. اینا هم که منتظر فرصت هستن. احتمالا فردا سر کلاسشون کاسه کوزه رو سر من خراب می کنن که من اشتباه گفتم !
سوال اشتباه بود خب ، من از کجا باید می دونستم که 50 درسته ؟! من که سر جلسه حل نکردم ببینم با 5 جواب نمیده.
به هر حال مهم نیست :)

من امروز می خواستم از یه مبحثی سوال حل کنم ، بچه ها همه گفتن که بلدن ، از فلان مبحث حل کن !
منم گفتم مثال همرام نیست D:
از اونجایی که امروز جلسه آخر کلاس حل تمرین من بود ، یکشنبه دوباره کلاس گذاشتم که از این مبحث مثال حل کنم ، چون هیچ کس بلد نیست. آخه سخته ، منم به زور می تونم حل کنم. تازه معلوم نیست مسئله‏ای که حل می کنم کاملا درست باشه. واسه همین باید بگردم سوال با جواب پیدا کنم که از جواب خودم مطمئن بشم.

کلاس نیم ساعته تموم شد. بعدش رفتم سلف پای اینترنت !
یکم بودم و بعدشم رفتم بالا ، جلسه انتخابات.
انجمن اسلامی هم گیر آورده مخ بچه ها رو ! هر هفته یکیو میآره !

حرفایی که از موسوی می شنوم خیلی امیدوار کننده است ، ولی من می ترسم آخرشم احمدی تژاد رای بیآره و امید ما نا امید بشه.
Anyway ...
امیدوارم هر کسی که رئیس جمهر میشه ، به درد ملت و کشور بخوره و بتونه کار مثبتی بکنه تا وضع زندگی مردم بهتر بشه.
به قول یکی از بچه ها که سوال پرسیده بود :‏ ما همه گشنه‏ایم ! :)) ( سلف بازه ! )
...

نمی دونم با این کمر دردم چرا الکی اینهمه اونجا نشستم.
کاش زودتر میومدم خونه و استراحت می کردم تا بهتر بشم.
امروز یه دفعه اینطوری شدم. دم ظهر بود که رو صندلی نشسته بودم ، ناگهان (!) دیدم کمرم درد می کنه !

اون ایمیلی که قبلا توی توئیت هام در موردش گفته بودم رو امشب می خوام بفرستم.

فردا واسه ظهر باید برم دانشگاه تا از یه گروه پروژه تحویل بگیرم. بعدشم تا کلاس شبکه الافم.
صبح باید زودتر بیدار بشم، می خوام دوش بگیرم.

از بعد عید فکر کنم خیلی وزنم کم شده. باید برم خودمو وزن کنم ببینم در چه حالم. شاید هم زیاد کم نشده و من اینطوری احساس می کنم.

نمی دونم چرا دوست دارم هی فارسی تایپ کنم !‏!‏!‏
نه که سرعتم ماشاءالله خیلی زیاده !
ولی دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه که بگم.

کم کم می خوام برم بخوابم.

شب بر همگی خانوما و آقایون خوش ! ( این جمله رو با توجه به طرز بیان ابی توو یکی از کنسرت هاش گفتم ! )



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس