سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان و دانش، برادران همزادند و دو رفیق اند که از هم جدا نمی شوند . [امام علی علیه السلام]

دل نوشته های من !



بعداز سه روز و نمایشگاه کتاب چهارشنبه 88/2/23 ساعت 12:37 صبح

سلام

از دیروز میگم.
آز ریز به خوبی ماست مالی شد. اما آز معماری ...
خب من برم شام بخورم که خیلی گشنمه D:
شام خوردم و برگشتم.

می گفتم ...
آز معماری نمی دونستم قضیه چیه ، آزمایش چیه اصلا !!!
بچه ها هم بیشترشون مدارشون ناقص بود. خواستیم بندازیم هفته بعد که استاد گفت واسه هفته دیگه کارتون به اندازه کافی سخت هست !‌!‌!‌

...

مادرم گفت که پاشم آماده بشم. الآن می خوایم بریم. انشاءالله بقیه رو از تهران می نویسم و می فرستم.

...

الآن تهرانم. می خوام ادامه بدم.
خلاصه آز ریز رو هم با کمک استاد و لطف خدا انجام دادیم. آخرش استاد برخلاف همیشه که گزارش کار می خواست ، این دفعه اصلا چیزی نگفت !
دیگه خودش می دونه از دست ما گزارش کار نمی چکه !!!
ولی خیلی بد شد. آخر کلاس که همه رفته بودن ، روم نمی شد با استاد خداحافظی کنم.
دو هفته دیگه هم امتحانه و من هیچی از معماری یادم نمیآد !
یادم نمیآد یکشنبه بعد از کلاس و دانشگاه دیگه چی شد.

اما دوشنبه ...
کلاس ریاضی مهندسی که تشکیل نشد. استاد هفته قبل گفته بود که نمیآد. من شبش طبق معمول این چند وقت دیر خوابیدم. صبح با یکی از دوستام که رشتش صنایع بود قرار داشتم.
استادشون بهشون گفته بود یه برنامه فازی با استفاده از نوار ابزار مطلب بنویسن. رفته بود سراغ رضا و اونم فرستاده بود پیش من.
البته صبح من منتظر بودم که وقتی کلاسش تموم شد خبرم کنه ، ظاهرا اونم منتظر بود من خبرش کنم ! ( یه چیز توو مایه‌های DeadLock توو سیستم عامل )

من توو اون وقتی که تا قبل از کلاس بعدی داشتم ، هاردمو به یه کامپیوتر وصل کردم که اطلاعاتشو بریزم توو لپ تاپم. البته کامل که نشد. تازه همش توو این هارد جا نمی شه. ( من هرچی فکر کردم نفهمیدم چرا فروختن اون کامپیوتر قبلی ارزش نداره ! )
مشغول این کارا بودم که یه دفعه دیدم ساعت شده یک !
ناهار هم نخورده بودم.
دیگه سریع جمع کردم که برم سر کلاس. نشد دیگه ناهار بخورم.
بعد از کلاس دوم بود که من توو سلف بودم و اون دوستم پیداش شد. یکم یه چیزایی گفتم و بعدشم رفتم سر کلاس.
و بعد از کلاس هم رفتم خونه مادر بزرگم. مادرم اینا هم اونجا بودن. البته سر راه یه مغازه خدمات مشترکین دیدم و MMS موبایلمو فعال کردم. خیلی وقت بود می خواستم این کارو بکنم که نمی شد.
اولین MMS رو به خودم فرستادم !
ولی به ?نفر دیگه که خواستم بفرستم ارسال نشد !
نمی دونم چطوریه ، شاید دریافت کننده هم بایست سرویس MMSاش فعال باشه.

آخر شب بود که حرکت کردیم. تا بعد از آمل رفتیم که دیدیم جاده رو بستن ، برگشتیم از جاده فیروزکوه رفتیم. شلوغ بود ! باز هم جریمه شدیم. دیگه صبح رسیدیم خونه.

سه ساعت خوابیدم و بعدش بیدار شدم که آمده بشم برم نمایشگاه.
خیلی زیاد شلوغ بود، من اولین باری بود که رفتم مصلی.
چقدر هم که ماشاءالله بزرگه. فکر کنم اگه نمازجمعه سه هفته همزمان توو یه روز اینجا برگزار بشه ، بازم جای خالی می مونه !
این شلوغی نمایشگاه خیلی منو خسته کرد، کلی هم که راه رفتیم.

برگشتنه هم من یه راست رفتم اریکه ایرانیان.
بلیط سینما رزرو کرده بودن.
اول فکر می کردم اسم فیلم سوپر استاره. ولی بعدش فهمیدم که قراره اخراجی ها 2 رو ببینیم.
من قبلا اخراجی ها ? رو دیده بودم. اون روز یکی از بهترین روزهای زندگیم تا الآن بود. یعنی هست.
این سری دوم هم قشنگ بود. حتی به نظر من از اولی قشنگتر.
صحنه های خنده دار زیاد داشت. همینطور صحنه های تأثیرگذار.
توو یکی از صحنه هاش که من قشنگ داشتم گریه می کردم <":
درکل خوب بود. حس ناسیونالیستی آدم رو تحریک می کرد !

وقتی رسیدیم خونه جومونگ تازه شروع شده بود.
من داشت خوابم می گرفت که مادرم غذای ناهارمو آماده کرد که بخورم و بخوابم.
ولی من هنوز نخوابیدم و اینجام !

فکر کنم دارم مریض میشم. سر و بدنم کلا داغه. خیلی گرممه. تنم که درد می کنه ، مخصوصا دوتا پاهام.

من دیگه برم سراغ تلفن که اینو بفرستم و بخوابم.

شب خوش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس