سلام
D:
امروز 30 دقیقه دیر رسیدم سر کلاس آز ریز. ( دندون رو زودتر اومدم که یه تنوعی شده باشه ! )
یکی از بچه ها داشت ارائه می داد.
البته کسی گوش نمی داد فکر کنم. فقط بعضی از دخترا طبق رسم همیشگی می نوشتن !
پسرا هم که حال می کنن واسه خودشون ، نه گوش می دن ، نه می نویسن ، فقط بازیگوشی می کنن و گه گاهی حرف می زنن D:
برنامه این هفته خیلی سخت بود. از گروه قبلی فقط یه نفر تونست کارشو تموم کنه !
البته برنامه رو همیشه یه نفر می نویسه و بچه های دوتا گروه استفاده می کنن و حالشو می برن.
حالا اگه اون یه نفر یه روز نیاد ، دوتا گروه ( یعنی دوتا کلاس ) عملا الاف هستن ! ( الآن که دیگه 1 جلسه تا آخر ترم مونده و برنامش از همه سخت تره. امیدواریم اون یه نفر این آخرین جلسه رو هم بیاد و کار خیرشو تکمیل کنه D: )
هم گروهی های من امتحان داشتن و رفتن ، من خودم همه کاراشو کردم و تحویل دادم. البته کار سختی که نبود ، اصلش برنامه است.
اما آز معماری ...
مدارش سخت بود. ترکیبی از همه مدارهایی بود که تا الآن بستیم.
ما که هیچی نداشتیم که از روش مدار رو طراحی کنیم. از یکی گرفتیم که اونم داغون بود !
آخرش رفتیم به استاد گفتیم که ما هفته دیگه تحویل بدیم و اونم بالاخره قبول کرد. ( نه به این خاطر که مدار رو نداشتیم ، دلیلش این بود که من حالشو نداشتم ، وگرنه مدار رو گرفته بودیم )
فکر کنم خیلی مهربونه. چهره معصومی هم داره. نمی دونم زن گرفته یا نه ، ولی اگه گرفته ، خانومش احتمالا کلی ذوق اخلاق شوهرشو می کنه !
هفته دیگه یکشنبه ساعت 10 ارائه داریم و ساعت 1:30 هم امتحان.
گزارش کارهایی که ننوشتیم رو هم تقسیم کردیم که بنویسیم و تحویل بدیم.
امروز هوا خیلی جالب بود ، 30 دقیقه بارون می زد و 30 دقیقه نمی زد !
بعضی مواقع ( مثل وقتی که من داشتم برمی گشتم خونه ) خیلی شدید می شد.
من انگاری عادت کردم که هر روز تا ساعت 7 - 8 توو دانشگاه باشم. اینطوری به هیج کاری نمی رسم.
این عادت رو از فردا قطع می کنم.
اصلا لپ تاپ نمی برم که زیاد نمونم. فقط وقتی که لازم دارم می برم یا وقتی که بین کلاسا ساعت خالی دارم.
من لیستی که قبلا نوشته بودم رو فکر می کردم دیگه ندارم ، ولی امشب خیلی اتفاقی پیداش کردم !
یه چرکنویس هم دارم. کارم ساده تر شده. فقط باید یه وقتی بذارم و هم چیز رو جمع و جور کنم و به این فکر کنم که چیزی رو جا ننداختم.
می خوام تا قبل از آخر هفته این رو آماده کنم. مثلا توو 2 - 3 روز آینده به امید خدا.
امیدوارم اون طرف هم آماده باشه.
خدا آقای بهجت رو بی آمرزه. من زیاد با ایشون آشنا نبودم ، فقط در همین حد می دونستم که آدم خیلی خوبی بوده و به درجه های بالایی از معرفت و عرفان رسیده و حتی کراماتی هم داشته.
حقیقت اینه که از شنیدن خبر فوت ایشون محزون نشدم ، چون احساس نمی کنم رابطه ای داشتم با ایشون که الآن دیگه ندارم. فقط از بابت از دست دادن یه انسان خیلی خوب متاثر شدم.
فردا ریاضی مهندسی دارم. خدا کنه صبح به موقع برسم.
توو خونه جدید راهم دور شده ، باید دوتا ماشین سوار شم و نیم ساعت هم توو راهم.
دو سه روزه کار من بعد از اینکه از خواب بیدار شدم اینه که آنلاین بشم و توئیت بنویسم و به دهکده هام رسیدگی کنم !
همین باعث میشه که دیر برسم سر کلاس. یه فکری هم باید واسه این بکنم.
دیگه زیاد حرف زدم.
می رم که پست کنم ( پست تصویری D: )
شب خوش و بای بای !