سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسانی را که به آنها دانش می آموزید، بزرگ شمارید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

دل نوشته های من !



عکس جشن زودتر از خودش و دوستان جو زده ! پنج شنبه 88/3/7 ساعت 1:39 صبح

سلام

پست قبلی فکر کنم واسه دو روز پیش بود. دیشب که خیلی خسته بودم. حتی نتونستم واسه پروژه‌ای که امروز ارائه کردم وقت بذارم و رفتم خوابیدم، هرچند که امروز هم خسته هستم !
اصلا کلا من خسته‌ام همیشه !

دیروز بعد از اینکه یه سری کارا رو انجام دادم ، رفتم دانشگاه. چون قرار بود با لباس فارق التحصیلی عکس بگیریم.
آخه تعداد لباس ها کم بود و نمیشد روز جشن همه بپوشن !
من که رفتم دانشگاه ، فهمیدم یه سری از دوستام با هم و با یه سری از دخترا رفتن و عکس گرفتن. نه منتظر بقیه بچه ها شدن و نه منتظر من و نه اصلا به کسی گفتن !
البته ما از قبل قرار نذاشته بودیم که چه ساعتی بریم واسه عکس.
خوشم نیومد از کارشون. یعنی ناراحت شدم.
در مورد این دوستام در ادامه توضیح میدم.

به هرحال من رفتم به سمت ساختمان انجمن علمی کامپیوتر ، همون جا که عکس می گرفتن همه. فکر می کردم مثلا یه قسمتی رو آماده کردن که پس زمینه خوبی داره و عکاس هم داریم و از هر نفر با لباس عکس می گیره. ولی اونجا خیلی شلوغ تر و بی در و پیکرتر از چیزی که فکر می کردم بود. دیدم همه دارن گروهی عکس می گیرن و اصلا جو طوری نیست که من بخوام تنها برم عکس بگیرم. برام سخت بود.
برگشتم و رفتم ببینم کسی از دوستام هست که عکس نگرفته باشه که با هم بریم عکس بگیریم ؟!
یکی از دوستام گفت که منتظر یکی دیگه از بچه هاست که اون 2:30 میآد. دیگه من و 2 - 3 نفر از دوستام رفتیم واسه عکس. من که فکر کنم زیاد عکس انداختم کلا. آخه من چند بار رفتم. هی لباس رو در می آوردم و یکی می اومد و دوباره می پوشیدم !
هم عکس های جدی ! و رسمی گرفتم ، هم غیر رسمی و تا حدی مسخره بازی [ .. دی ]
از بچه ها هم زیاد عکس گرفتم. حدود 130 تا عکس با گوشیم گرفتم  !!!!
عکس ها نسبتا خوب شده.
من دوست داشتم با بقیه دوستام هم عکس داشته باشم ، ولی ظاهرا اینقدر که این دوست داشتن واسه من مهمه ، واسه بقیه نیست.
خلاصه که دیروز کلی واسه این کارا معطل شدم.

راستی یه چیز عجیب هم اتفاق افتاد که سابقه نداشت !
من همش گوشیمو چک می کردم ببینم چه خبره ، پیامک یا تکل! دارم یا نه ، ولی چیزی نمی دیدم. بعد که اومدم پیامک بزنم دیدم دوتا پیامک دارم که نخوندم !!!!
نمی دونم چرا اینطوری شده بود ، واسه من عجیب بود. حتما اون برنامه ای که ازش استفاده می کنم باگ داره.

اما امروز ...
قرار بود ساعت 9 من برای تحویل پروژه دانشگاه باشم. ولی خب عملا که محاله D:
از 10 هم گذشته بود که من رسیدم. تا قبل از ظهر فقط یه نفر اومد. من فرصت خوبی داشتم که واسه پروژه شبکه یکم جستجو کنم و منبع پیدا کنم ، ولی این کارو نکردم و وقتم به وب گردی گذشت.
بعد از ظهر حالا بچه ها اومده بودن ، منم یکم عصبانی شده بودم. چون من واسه کار خودم وقت نداشتم و بایست پروژه اینا رو تحویل می گرفتم. یکی هم که گیر داده بود تا اعصاب منو خورد کنه ! هرچی من می گفتم فلان کارو بکن ، واسه خودش یه کار دیگه می کرد !!! آخه من از برنامش ایراد گرفتم ، حالا اون هی می خواست بگه برنامه درسته !
آخرش دیگه داشتم جوش می آوردم ، بلند شدم که بیآم و اصلا ازش تحویل نگیرم که دیدم اظهار ندامت کرد و منم دلم سوخت و ازش تحویل گرفتم ( بس که مهربونم D: )
امروز کلا خیلی جدی بودم. مخصوصا سر تحویل پروژه.

خلاصه اینا گذشت و یکی از دخترا اومد پرسید که موضوع پروژه شبکه من چیه و اگه اشکالی نداشته باشه با من تحویل بده !
من که اصلا حوصله نداشتم و به زور داشتم یکم مطلب آماده می کردم ، دیدم فرصت خوبیه D:
قبول کردم و چیزایی که جستجو کرده بودمو دادم بهش و گفتم که اینا رو بخونه و مرتب کنه و بچسبونه به هم D:
خلاصه که آخرش اون این کارو کرد و منم نظر نهایی رو دادم ! و یکم ویرایش کردم و بعدش شروع کردم به خوندن اون مطالب. البته نه به این سرعت ! چون من همچنان حال خوندن اونا رو نداشتم.
یکم پیش زمینه قبلی داشتم در مورد این موضوع ، واسه همین فکر می کردم که چندان نیازی به خوندن نیست !
که البته همینطور هم بود ، هرچی استاد پرسید من جواب دادم D:

بعد از اون اومدم توو حیاط و با یکی از دوستام بودم. داشتیم صحبت می کردیم که حرف بقیه بچه ها پیش اومد.
من گفتم که پسرا در برخورد با دخترا به سه دسته تقسیم میشن :
دسته اول گروهی هستند که دنبال ایجاد ارتباط خاصی از نوع دوستی با دخترا نیستن.
دسته بعدی پسرایی هستن که می خوان هرطوری شده با دخترا ارتباط برقرار کنن ، ولی بنا به هر دلیلی نمی تونن. به عبارتی آب نمی بینن ، ولی ماهیگیر قابلی هستن. ( مثلا دختری بهشون رو نمیده یا خودشون از لحاظ برقراری ارتباط مشکل دارن یا ... )
اما دسته سوم و آخر پسرانی هستند ، علاقمند به ارتباط دوستی با دختر. فرق این گروه با گروه قبلی اینه که این دسته موفق به ارتباط برقرار کردن می شن و معمولا از طرف جنس مخالف هم تحویل گرفته میشن.
( شاید این دسته بندی من که کاملا فی البداهه بود ، چندان جامع و کامل نباشه )

منظورم از این دسته سوم به طور دقیق چهار نفر از دوستام بودن که دیروز با سه ، چهار تا از دخترا رفته بودن خودشون تنهایی عکس گرفته بودن.
اینا به محض ارتباط برقرار کردن با یه دختر یا گروهی از دخترا ، دیگه دوستی جدیدشون با دخترا رو به دوستی های سابقشون با پسرا ترجیح میدن. یه چیز توو مایه های پسرای جو زده دختر ندیده !
حالا واسه این دوستای منم همین اتفاق افتاده. یه چیزی که من همیشه ازش بدم می اومده و میآد ، مرموز بازیه !
اینکه کسی الکی بخواد یه چیز غیر مهم رو از من یا کلا از بقیه مخفی کنه و نگه ، صرفا به خاطر اینکه خوشحاله که یه چیزی می دونه که بقیه نمی دونن !
این کار واسه من خیلی آزار دهنده است. حالت بدتر اینه که جلوی من این کارو یا حرف رو مخفی کنن ! مثلا با هم آروم حرف بزنن که من نفهمم !
توو این جور مواقع من معمولا از اونجا فاصله می گیرم که هم اونا راحت حرفشون رو بزنن و هم من احساس بدتری بهم دست نده !!!
دیروز من فهمیدم که این جمع جدیدا صمیمی ( متشکل از 4تا پسر ورودی مهر و 3تا دختر بهمن ) از یه تعدادی از بچه ها اسم نوشتن که واسه جمعه لباس فارق التحصیلی بپوشن و عکس بگیرن !
این لباس رو قرار بود از دانشگاه فنی بگیرن.
امروز فهمیدم که 250 تومان پول ودیعه گذاشتن و لباس ها رو هم تحویل گرفتن !
واسه بعد از جشن هم قرار گذاشتن که برن بابلسر .
امروز هم قرار گذاشته بودن که با رضا برن بیرون ( احتمالا بابلسر )
ولی خب اینا به من چیزی نگفته بودن.
منم اصلا عادت ندارم خودم رو جایی دعوت کنم و چتر بشم. تازه الآن با این شاه کارهایی که ازشون دیدم ، بعیده که به من بگن برم و منم قبول کنم !

در مورد خودم فکر نمی کنم که واسه دوستام کم گذاشته باشم. من خیلی به این دقت می کنم که احترام دوستامو مخصوصا جلوی دخترا خوب حفظ کنم.
خیلی از پسرا این حالت رو دارن که مثلا وقتی دارن با یه پسر دیگه حرف می زنن و یه دختری باهاشون کار داره ، یه دفعه طوری بی خیال حرف زدن با پسره و گوش کردن به حرفاش میشن که انگاری اصلا باهاش حرف نمی زدن و کلا حواسشون به دختره پرت میشه ! انگاری هل میشن که نکنه دختره بهش بر بخوره یا ازش ناراحت بشه !!!
چند روز پیش توو سایت موبایلمو با کابل به کامپبوتر وصل کرده بودم که یکم شارژ بشه ، بعد چون سیمش نمی رسید ، من نمی تونستم صاف پشت میز کامپیوتر بشینم. بعد یکی از همین پسرای جو زده اومد پشت سر من نشست و از من یه سوالی پرسید فکر کنم.
من داشتم با گوشیم کار می کردم و چندان هواسم بهش نبود. بعد برگشته به من میگه : ادب حکم می کنه که به من پشت نکنی و برگردی !!!!!!!!!!!!!!!!!!
چند نفر دیگه من جمله اون دخترا هم بودن اونجا.

من به روی خودم نیاوردم و جوابشم ندادم. ولی فکر کنم بایست می گفتم : اگه تو ادب می فهمیدی چیه ، این حرف رو نمی زدی !
یکی نیست بگه اصلا کی گفت تو بیآی پشت سر من بشینی ، یه جای دیگه بشین خب !

اووووووووه !
چقدر حرف زدم بابا ایول دارم ، چه فککککککی D:
خب بسه دیگه D:

می رم کم کم اینو پست کنم :)

شب بخیر و خدانگهدار.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس