سلام
خیلی خسته هستم. نه خستگی کوتاه مدت که با چند ساعت استراحت برطرف بشه. روحم خسته است. نمی دونم چطوری هستم.
دیگه نمی تونم بگم چند روزه کم خوابیدم ، باید بگم مدت هاست که خوب نخوابیدم. البته استثنائاتی هم بوده. ولی خب عموما بی خوابی بوده تا خوش خوابی.
خیلی لاغر شدم. دیگه لازم نیست زمین و زمان بهم بگن ، خودم می دونم.
جالب اینجاست که همه فکر می کنن به خاطر فشار درس ها من لاغر شدم !!!
با حالت تائید این سوال رو از من می پرسن. من نمی دونم چی باید جواب بدم.
شایدم واقعا فشار درس ها زیاده !
ولی اگر اینطور باشه، درس ها دارن خیلی ناشیانه فشار میآرن ! چون نتیجهای که انتظار میره حاصل نمیشه. هیچ موقع نشده.
( دوست دارم همین قسمت از آهنگی که دارم گوش می دم خودش به همینجای این پست پیوست بشه ! )
امروز امتحان ریاضی مهندسی بود. همون امتحانی که همیشه ازش می ترسیدم.
دیشب خیلی وقتم گرفته شد. برای امیر بایست کاری می کردم که آخرش هم موفق نشدم و انجام نشد.
اینقدر خسته بودیم که نتونستیم اصلا درس بخونیم !
فقط درس جلسه اول رو خوندیم. یکی دو ساعت هم الاف بودیم و غصه امتحان خوردیم، بعدشم خوابیدیم !
امروز اصلا از اون قسمتی که خونده بودم سوال نیومد. یعنی میشد با اون روش حل کرد، ولی سوال گفته بود با یه روش دیگه حل کنیم.
من که بلد نبودم ، مجبور شدم با همون روشی که خونده بودم حل کنم !
محاسباتش خیلی زیاد و سخت شده بود. رسیدم به انتگرال های عجیب و غریب !
ولی خب اینقدر وقت داشتم که به راحتی میرسیدم همه محاسبات رو کامل انجام بدم. چون از سه سوال بعد هیچی نمی دونستم.
استاد هی اومد بالا سر من دید دارم از یه روش دیگه حل می کنم، رفت جلو به همه تذکر داد به سوال دقت کنن و کارو سخت نکنن، راه حلش یک خطه !
این کار چند بار تکرار شد و استاد هر بار به همه تذکر داد !
خیلی خجالت می کشیدم که استاد میومد بالای سرم. روم نمی شد نگاهش کنم.
بعد از یک ساعت گفت : نخوندی ؟!
وقتی رفتیم برگمون رو بدیم داشت کلی حرف می زد و حق داشت.
من خیلی خوابم گرفته، کنار سفره شام خوابم برده بود، فقط به زور پاشدم اومدم اینجا. دیگه ادامه نمی دم.
شب بخیر.