سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توانگرى و درویشى آنگاه آشکار شود که در قیامت عرضه بر کردگار شود . [نهج البلاغه]

دل نوشته های من !



سربازی نامه 1 شنبه 89/6/20 ساعت 9:10 عصر

سلام

وقتی نمونده، باید برم دیگه کم کم.
فردا 10:30 صبح بلیط دارم برای شیراز. احتمالا موبایلم رو هم می‌برم. رسیدم شیراز، می‌برم میدم به یکی از بستگان تا برام نگه داره، دوباره برگشتنه میرم می‌گیرم ازشون. البته مطمئن نیستم که ببرم. چون حدود 11 شب می‌رسم شیراز و تقریبا دیروقته.

دفعه قبلی که گوشی رو بردم، حسابی واسم دردسر شد. جلوی در ازم تحویل نگرفتن، گفتن برو بده به یکی، بده بقالی!، بده ساندویچی!، ما تحویل نمی‌گیریم !
منم که جهرم کسی رو ندارم، مجبور شدم برم و گوشی رو توی لباسم قایم کنم و برگردم و به دروغ بگم که فرستادم رفت !
دژبان هم نامردی نکرد و به بدترین شکل ممکن منو گشت و گوشی رو پیدا کرد !!!
بعدشم صورت جلسه نوشت و فرستاد بازرسی.
فرداش بازرسی منو خواست و گیر دادن که مگه نمی‌دونستی موبایل ممنوعه، چرا آوردی ؟ ؟ ؟! ! !
خلاصه اینکه به قول خودشون لطف کردن و منو به آموزش معرفی نکردن که اگه می‌کردن، 10 روز تجدید آموزش می‌شدم !
برگشتنه هم تقریبا به سختی رفتم گوشی رو گرفتم.
حاشیه اینکه : اون بنده‌خدایی که اونجا بود، ظاهرا از گوشیم خوشش اومده بود و هی می‌پرسید که چی به چیه و چرا اینقدر گرونه و این حرفا. ( من یه آیفون دارم ! )

احساس خوبی ندارم از رفتن.
دفعه قبل که اومده بودم اینطوری نشده بودم. الآن اصلا دوست ندارم که برگردم. کم مونده که مثل بچه‌ها بشینم و گریه کنم بگم من فلانی رو می‌خوام، من نمیرم !!!
با سربازی رفتن کاملا موافقم ! به نظرم همه پسرها باید برن و تجربه‌ی خیلی خوبی برای مسئولیت پذیری و زندگی کردنه. اما خب سربازیه دیگه !
تا حالا که ماه رمضان بود، مثلا به ما زیاد سخت نمی‌گرفتن، همش هم به ما می‌گفتن بذارید ماه رمضان تموم شه، ... !!!!!
حالا خدا به دادمون برسه الآن که ماه رمضان تموم شده، چیکار می‌خوان بکنن !

راستی اونجا رفتم عکاسی و با لباس عکس گرفتم. به زودی عکس‌ها رو در قالب یه پست رمزدار می‌ذارم. البته خیلی زود هم نه ! ( چون زیرا :D )

این چند روزی که نبودم، از «همکاران سیستم» تماس گرفته بودند، منم امروز زنگ زدم، گفتن هرموقع سربازیم تموم شد، دوباره رزومه بفرستم. ( گفتن همین الان نیرو می‌خوان و خب من که نیستم. استخدامشون موقتی نیست و کلا همیشه نیرو می‌خوان، خودش گفت )
حالا باید دید چی میشه. مصاحبه که هنوز نرفتم، اینجا هم هست. شاید تا اون موقع خدا خواست و موقعیت‌های بهتری هم پیدا شد. توکل به خدا.

این چند وقته، زیاد آلبوم آخر محسن یگانه رو گوش میدم. منظورم آلبوم «رگ خواب»‌ه.
از این آلبوم، آهنگ رگ خواب رو خیلی دوست دارم. شاید توی این موقعیتی که هستم زیاد بهم می‌چسبه !

از خدا می‌خوام که صبر بده.
شاید اگر این چند وقت خونه بودم اینقدر بهم سخت نمی‌گذشت. ولی خب به هر حال باید تحمل کرد و حرفی هم نزد.
امیدوارم این روزهای سخت ( به زعم من البته ) زود بگذره و به قولی «خدا طعم شیرین میوه صبر رو به من بچشونه».



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس