سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر نیکوترین این امّت از کیفر خدا ایمن مباش که خداى سبحان فرموده است : « از کیفر خدا ایمن نیستند ، مگر زیانکاران » و بر بدترین این امت از رحمت خدا نومید مگرد . که خداى سبحان فرموده است : « همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران » . [نهج البلاغه]

دل نوشته های من !



اندر وصف حال این روزهای من دوشنبه 89/8/3 ساعت 1:21 عصر

سلام

چیز خاصی به ذهنم نمی‌رسه که بگم یا تعریف کنم، ولی حس می‌کنم باید بنویسم.

شنبه که رفته بودم نظام وظیفه، یکی زنگ می‌زنه خونه، میگه من تقسیم شدم و افتادم مازندران، اما ما تهران 3 نفر مهندس کامپیوتر نیاز داریم، می‌خوام ایشون رو تهران نگه داریم و نفرستیم. که بعد جواب می‌شنوه که من کسری خدمت داشتم و خدمتم تموم شده. اون هم تعجب می‌کنه از اینکه چرا توی سیستم ثبت نشده ! ( یه جا هم که پیدا شد ما رو خواستن ! ، من نمی‌تونم برم !!! )

امروز که زنگ زدم نظام وظیفه ببینم کارم چی شده، اون بنده خدا گفت که تاییدیه از ارتش مبنی بر کسری خدمت من برای اونا نیومده و من باید پیگیری کنم که از ارتش این تاییدیه رو براشون بفرستن !
خلاصه با تماس‌هایی که داشتیم، به نتیجه‌ای نرسیدیم، ظاهرا مسؤولش رفته والیبال بازی کنه ( یا تشویق کنه ) !!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا باید صبر کنیم ببینیم فردا نتیجه چی میشه. شاید به همین دلیل اون بنده خدا گفت که کسری خدمت من توی سیستم ثبت نشده !

دیگه اینکه ما هم فکر کنم 2-3 تا نامزدی و عقد و این چیزا توی فامیل داریم. انگاری فصل، فصل ازدواجه، همه سریع دارن می‌پرن، جز ما !
الان فکر کنم دیگه تقریبا همه فامیل از جریان من تا حدی خبر دارن. اما کسی جز همسایمون ( همون که از ما تعریف کرده بود ) نمی‌دونه که ما قدمی برداشتیم. فعلا همه منتظر هستن تکلیف کار من مشخص بشه تا یه حرکتی بکنیم !
صحبت تحقیق شد، یاد این همسایه دیوار به دیوارمون افتادم که زیاد جالب حرف نزده بود. ولی اینطور که خودش می‌گفت حرف بدی نزده، گفته 80% شناخت داره و تایید می‌کنه، 20% دیگه رو هم گفت نمی‌تونم نظر بدم، چون دیگه خدا می‌دونه آدما چطوری باشن ( همچین چیزی ) و کلا چون اطلاعات زیادی نداشت ( اینکه کار می‌کنم یا نه، درسم کی تموم شده، سربازی چند ماه دارم و کی رفتم و ... )، اون یکی همسایه رو معرفی کرد. من به نظرم نیومد حرف بد یا منفی زده باشه. ( با توجه به چیزایی که خودش می‌گفت )

از جهرم که اومدیم، یکی از بچه‌های تهران موند که برگه تقسیم‌ها رو بیاره تهران به ما بده. از همونجا قرار گذاشتیم امروز ساعت 5، پارک لاله. ولی نمی‌دونم برم یا نه. یعنی اگه برم خوبه یا اگه نرم !
البته برگه تقسیم که به درد من نمی‌خوره، مهم نیست کجا افتادم، نمی‌خوام که برم اونجا.
ولی فکر کنم میرم. فکر کنم از آخرین باری که رفتم پارک لاله چند ماهی می‌گذره !

از یه سری از هم دوره‌ای‌هام خبر دارم که کجا افتادن. تا الان سیستان و کرمان و یزد و سمنان داشتیم. حالا انشاءالله که همه جاهای خوب بیافتن. کلا اکثرا از سیستان و مرز می‌ترسن. همه نگران بودن سیستان نیافتن !

یکم کارای عقب افتاده دارم که این 2-3 روزه که اومدم جمع شده، ولی حسش نیست انجام بدم. کلی ایمیل نخونده دارم که حس خوندن subject رو هم ندارم حتی. حالا اینا که چیزی نیست، ساکی که وسایلم توش بوده رو هم هنوز خالی نکردم ! :D
ولی یه نکته مثبت اینه که صبح‌ها ساعت 8 بیدار میشم !!! با اینکه شب تا بخوابم ساعت 2 - 3 میشه، ولی دیگه ساعت 8 بیدار میشم ! حالا خدا کنه زودتر برم سر کار که این عادت رو ترک نکنم و ادامه داشته باشه.

دیگه چی بگم ؟!

:-؟

فعلا چیزی به ذهنم نمی‌رسه.
فقط امیدوارم که اوضاع اونجا خوب شده باشه و روندش مثبت باشه. نمی‌دونم دیگه این دفعه اگر تلفن به نتیجه نرسه، چه اثری اینجا می‌ذاره.
آها، دیروز که بیرون بودم، خواستم زنگ بزنم به استادم و یادآوری کنم که فلان موقع رفته بودیم پیشش و بگم که قضیه چی شده، ولی طبق معمول گوشیش خاموش بود !
شاید بشه به دفترش زنگ زد و باهاش صحبت کرد. شماره دفترشو دارم. به هر حال هم مشاوره، هم در جریان کارای ما بوده و خودش به ما گفته چیکار کنیم و نکنیم.

از خدا می‌خوام که کل این ماجرا رو با خیر و خوشی و رضایت طرفین و عاقبت بخیری هرچه زودتر تموم کنه.

روز خوش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس