سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ذکر، رهنمود خردها و بیداری جانهاست . [امام علی علیه السلام]

دل نوشته های من !



شب یلدا سه شنبه 89/9/30 ساعت 11:56 عصر

سلام

الان من زاهدان هستم. کافی نت هتل استقلال. درضمن دارم از سرما می لرزم :D

اولا که یلدا مبارک و این حرفا و اینا و اونا و اون طرفا :D

بعدشم اینکه باز من 2 روز نبودم دپرس بازی از خودت در کردی ؟ ؟ ؟ :D ( آقا با شما نیستم، لطفا خودتو قاطی نکن ! )
بابا چه وضعشه آخه. ناراحتی و نگرانی و احساس تلخ و این حرفا نداریمااااا.
:D

این دو روزی که کار داشتیم خیلی کارمون فشرده بود. مخصوصا روز اول که کار به مشکل عجیبی خورده بود و اعصابمون رو خورد کرده بود.
چون به هر حال باید و باید و باید توی این مدتی که هستیم کار تموم بشه. نمیشه برگردیم و بگیم به دلیل فلان مشکل نشد و نتونستیم ! واسه همین خیلی استرس هم داشتیم.

دیروز اینترنت نمایندگی مشکل داشت و کار ما هم لنگ موند. ضمن اینکه خب منم دسترسی نداشتم به هر حال به اینترنت. البته اینترنت بعد از ظهر وصل شد. ولی فرصت هیچ کار اضافی نبود.

دیروز فکر کنم تا ساعت 7 شب نمایندگی در حال کار کردن بودیم که به یه جایی برسونیم کار رو.

امروز کارمون نسبتا سبک تر و کمنر بود. ولی خب من بازم نمی تونستم کاری کنم. یه وجب جا بود و همه کنار هم. فقط تونستم بعد از چند بار تلاش، یه بار سیسمیک رو باز کنم و لاگین کنم و ... .

امشب هم دیر اومدیم هتل. تا قبل از آنلاین شدن هم منتظر بودم که اینجا خالی شه و بتونم آنلاین بشم. آخه یه کامپیوتر بیشتر نداره این کافی نت !!!!!!!!!!!! ( البته 3تا داره، ولی یکی کار می کنه ! )

فردا صبح کاری نداریم. یعنی کارمون توی نمایندگی تموم شد امشب. حالا نمی دونم برنامه چیه. شاید کلی خوابییدیم و بعدشم دیگه زیاد وقت برای بیرون رفتن نبود و من تونستم دوباره آنلاین بشم. البته این همکارم هم با اینترنت کار داشت، ولی خب فعلا من اومدم :D :">
حالا احتمالا فردا صبح اون می خواد بشینه پای اینترنت.

ولی خب به هر حال فردا داریم برمی گردیم. ساعت 12:20 پروازه. حدود 1:25 دقیقه هم توو هوا هستیم. حالا اگه تاخیر نداشته باشه. رفتنه که نیم ساعت دیرتر هواپیما بلند شد !

فکر کنم امسال اولین سالی بود که شب یلدا خونه نبودم. اصلا حال نمیده. این سال های اخیر شب یلدا واسه من یه طور دیگه بود. خیلی دوست داشتم. همیشه هم شب یلدا انگاری یه غم خاصی داره ! ولی قشنگه :)

خونه ما هم امشب مهمونیه. جای من و خانمم خالی :)

من دیگه کم کم باید برم بالا، خیلی سردم شده. همکارم هم تنهاست، درست نیست.

شب قشنگِ قشنگِ قشنگ :)

شب خوش تا بعد.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    شبِ قبل از سفر ( با دندون فراوان ) یکشنبه 89/9/28 ساعت 8:27 عصر

    سلام

    اوووووووووم، چی بگم ؟!

    :D

    خب من فردا قراره برم مأموریت، اونم زاهدان ! :D

    واقعیت اینه که اصلاً نگران خطراتش نیستم ! اصلاً فکر کنم نگرانی از بابت امنیت و اینا یکم خنده دار باشه.
    من یکم فقط استرس و هیجان دارم. هم از بابت اینکه مأموریت اوله. و هم اینکه هنوز تجربه‌ی کار رو ندارم و خب دقیقاً نمی‌دونم اونجا باید چه کارهایی کنیم و خب این کارها چطوری باید انجام بشه.

    امروز وسایل و تجهیزات مأموریت رو آوردم خونه. یه کیس و کیف ابزار و یه جعبه که توش کابل شبکه هست.

    همونطور که قبلاً گفته بودم، ساعت 6:10 دقیقه بلیط داریم. همکارم گفته 5:10 دقیقه فرودگاه باشم ! خب دفعه‌ی اوله، اونم نگرانه که نکنه من دیر برسم و این حرفا. ضمن اینکه چون بار داریم، باید تحویل بدیم و این دردسرها هم هست.

    وقتی رسیدیم احتمالاً میریم هتل و وسایل رو می‌ذاریم و بعدش می‌ریم نمایندگی. دیگه تا بعد از ظهر تا هر وقتی که اونا باشن و نمایندگی باز باشه، ما هم کار می‌کنیم !

    دوباره هتل و فردا صبحش هم به همین صورت. امیدوارم 2 روزه تموم بشه و روز سوم بتونم یکم بیشتر بخوابم.
    اگر اینطوری شد، شاید صبح روز سوم با همکارم رفتیم توی شهر یه گشت و گذار کوچیکی هم کردیم. البته بستگی داره که نظر اون چی باشه !

    اگه اشتباه نکنم، برگشته بلیط ساعت 12:10 دقیقه‌ی ظهره. نمی‌دونم چند ساعت تا تهران توو راه خواهیم بود. ولی خب دیگه روز اول زمستان خونه هستم به امید خدا. البته اگر اونجا اشرار به ما گیر ندن بذارن سالم برگردیم :D

    بروبچ امروز می‌گفتن نامه‌ی خداحافظی و وصیت نامه و اینا رو آماده کردی ؟!؟!

    :D

    راستی این همکارم که با هم داریم میریم، قبلاً زاهدان رفته، آشنائه. این که چی به چیه و هتل کجاست و من کیم و اینجا کجاست رو می‌دونه :D

    اتفاقاً سارَوی هم هست :D
    دیگه خلاصه ردیفه :D
    البته توی محل کار که روو نکرد چیزی. یعنی شمالی حرف نمی‌زنه. باید دید اونجا هم همینطوره یا نه :D

    امروز 300 تومان تن خواه ! گرفتم ! الان فکر کنم بهترین فرصته که پولا رو بپیچونم و دَر برم ! :))

    راستی یه چیزی یادم اومد ...
    رئیس می‌گفت که شرکت وام هم میده. ولی خب باید 2-3 ماه از تاریخ قراردادم بگذره تا بتونم اقدام کنم و این حرفا. این وام‌ها 1 میلیونه. خیلی کمه. وام خودرو میده 5 تومان. بعد وام مسکن هم میده 5 تومان ! :))

    البته این وام‌ها رو به همه نمی‌دن. باید طرف رتبه‌ی کاریش بالا باشه و سابقه کارش زیاد باشه تا بدن. اقساطش هم 3 ساله و بدون کارمزده.

     

    دیگه اینکه ...
    چیزی به ذهنم نمی‌رسه دیگه. احتمالاً این چند روزی که نیستم نمی‌تونم پست بدم یا حتی توئیت کنم. چون فکر کنم کار خیلی فشرده باشه و فرصت این چیزا نباشه.

    حالا اگر انشاءالله زنده و سالم برگشتم، خبر می‌دم :D

    البته اون روز ممکنه به هر دلیلی به محض اینکه رسیدم خونه نتونم آنلاین بشم. به هر دلیلی. ممکنه اصلاً پرواز مثلاً 2 ساعت تأخیر داشته باشه. احتمالش هست دیگه.
    منظورم اینه که کلاً جای نگرانی نیست. بادمجون بم آفت نداره :D ( شاید من 2 - 3 سال پیش تازه فهمیدم که مفهوم این ضرب‌المثل چه ربطی به بم و بادمجون داره ! :)) )

    شب و روز خوش

    به امید دیدار خواننده‌ی خاص این وبلاگ :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سؤالات من پنج شنبه 89/9/25 ساعت 1:20 صبح

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    داستان [دو نقطه دال] پنج شنبه 89/9/25 ساعت 12:29 صبح

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    مقدمه ماموریت اول سه شنبه 89/9/23 ساعت 11:24 عصر

    سلام :)

    عرض کنم که ...
    امروز هماهنگی‌های لازم برای ماموریت اول رو انجام دادیم. آخه اون بنده‌خدایی که قراره باهاش برم زاهدان، شنبه داره میره ماموریت ! همونطور که قبلاً هم گفته بودم، این بنده خدا کلاً ماموریته !

    بعد دیگه قرار شد «تن خواه» رو من بگیرم ! ( من اولین بار بود می‌شنیدم این کلمه رو، ولی ظاهراً رایجه. منظور هزینه‌ی سفره )
    چون مسئولش نبود که همکارم خودش بره بگیره، دیگه خلاصه شنبه من باید این پول رو بگیرم. علاوه بر این، یه سری وسیله و اینا هست که من باید ببرم و ببرم !
    دفعه‌ی اول باید از شرکت ببرم خونه، دفعه‌ی دوم هم از خونه ببرم فرودگاه !
    این وسایل شامل کِیس برای سِرور و کابل شبکه و ابزار آلات و این چیزا میشه.

    دوشنبه ساعت 6:10 صبح بلیط داریم که باید 5:10 فرودگاه باشم. برگشتنه هم ساعت 12:10 روز چهارشنبه بلیط داریم. شب یلدا که خب نیستم. روز یلدا می‌رسم ! ( قضا بجا می‌آرم :D )

    اینطور که می‌گفتن، دو روزه کار تموم میشه. از صبح تا بعد از ظهر ( حدود 5 بعد از ظهر ). ولی خب احتمالش هم هست که تموم نشه و چهارشنبه صبح هم کار داشته باشیم.

    امروز یه لحظه قرار شد یه ماموریت دیگه هم برم، قبل از ماموریت اصفهان !
    این ماموریت یه روزه بود، برای زنجان.
    بعد دوباره نظر رئیس عوض شد، گفت یکی که با تجربه‌است بره. چون این کار باید یه روزه تموم بشه و من هم به کار تسلط ندارم.
    حالا انشاءالله این ماموریت اول برای من خوب باشه. بتونم کارم رو خوب یاد بگیرم و خوب هم انجام بدم. بعدش دیگه روی من بیشتر حساب می‌کنن.

    برنامه‌ای که قرار بود بنویسم رو امروز به رئیس نشون دادم. هم زمان فرمانده ( مدیرعامل ) هم اومد توی دفتر.
    بعد بهش گفت که این همون برنامه‌است که به آقای فلانی ( همونی که قبل از من بود و اخراج شد ! ) گفته بودیم بنویسه ! ( احساس می‌کنم اینا رو گفته بودم، اگه تکراریه سارررری ! )
    از این مدل حرف زدنش من اینطوری برداشت کردم که یا اون این برنامه رو اصلاً ننوشت ( به هر بهونه‌ای )، یا بد نوشت و اینا ازش راضی نبودن. وگرنه چه دلیلی داشت که اینطوری بگه ؟! من چیز دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسه !

    خدا رو شکر طراحی برنامه فکر می‌کنم خوب بود. ضمن اینکه یکم آپشن بیشتری از چیزی که خواسته بودن داشت.
    البته می‌خوام این رو ادامه بدم تا برنامه کاملاً داینامیک بشه ! یعنی همه چیز رو به عنوان ورودی به برنامه بدیم و برنامه بر اساس تنظیمات ورودی کار کنه. نه اینکه مثل الان فقط فایل از ورودی بگیره و تنظیمات قابل تغییر نباشه !
    حالا باید دید تا چه حد در این کار جدی خواهم بود :D

    دیگه اینکه ...
    آها، می‌خواستم بگم که این 2-3 روزی که نیستم، خیلی بعیده که بتونم اثری از خودم در اینترنت به جا بذارم ! سعی می‌کنم، ولی خب خیلی بعیده. به هر حال انشاءالله که بشه.

    چیز دیگه‌ای فعلاً به ذهنم نمی‌رسه. فکر کنم در مورد ماموریت هرچیزی که لازم بود رو گفتم.

    شب خوش :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    اولین کارِ من یکشنبه 89/9/21 ساعت 8:36 عصر

    سلام

    اصلاً یادم نمیآد پست قبلی چی بود و در مورد چی بود !
    الان که فکر کردم ولی یادم اومد !! ( فقط می‌خواست منو ضایع کنه که اولش یادم نیاد، بعدش یادم بیاد ! )

    من کلاً مطلب خاصی برای نوشتن اینجا ندارم. چون بیشتر اتفاقاتی که میافته یا کارهایی که می‌کنم رو جای دیگه می‌گم. واسه همین وقتی می‌خوام اینجا پست بدم، عملاً چیزی برای گفتن ندارم.

    امروز میشه گفت اولین کاری که بایست انجام می‌دادم رو تا حد خوبی انجام دادم. یعنی میشه گفت تموم شده. یه مقدار خورده کاری داره و یه سری چیزا هست که من دقیقاً نمی‌دونم که باید چطوری باشه. واسه همین این موارد رو باید صبر کنم رئیس بیاد و ازش بپرسم.

    سه‌شنبه هفته‌ی گذشته بود که این برنامه رو قرار شد بنویسم. البته رئیس گفت که عجله‌ای نداره اصلاً. این چند روز هم خدا رو شکر نبود و من استرس زیادی نداشتم. فردا هم نیست و فکر کنم دیگه سه‌شنبه بیاد.
    اما در کل واسه خودم خیلی مهم بود. بایست از پس این برنامه که سخت هم نبود، خیلی راحت برمی‌امدم. فقط به یه مقدار آرامش و تمرکز نیاز داشتم تا بتونم روش فکر کنم که خدا رو شکر امروز تونستم این کارو بکنم و مهمترین کارش انجام شد.

    مدل کارِ من با بقیه که توی دفتر هستن فرق می‌کنه. یعنی من ممکنه کارهای اونا رو هم انجام بدم، ولی اونا قرار نیست هیچ برنامه‌ای رو بنویسن !

    ( خب همین الان پیغام «خسته نباشید» رو دریافت کردم :D مرسی، سلامت باشید. چه حالی میده آدم از خانومش این جمله رو می‌شنوه :) )

    خلاصه که اینجوریاست.
    حالا البته هفته‌ی دیگه باید برم مأموریت. باید قبلش یه سری چیزا رو از همکارا بپرسم و یاد بگیرم. باید این نرم‌افزارهایی که باهاش کار دارن و باید نصب کنم رو یاد بگیرم. کلاً حالا حالاها باید یاد بگیرم :D

    هوا خیلی آلوده‌است. ظاهراً اعلام کرده بودن که وضعیت بهتر شده، ولی من اینطوری فکر نمی‌کنم. این تابلوی نمایش آلودگی هوا هم که نزدیک خونه‌است، هر شب که می‌بینم همونه !
    این دود زیادی که توو هوا هست، باعث میشه معمولاً گلو درد داشته باشم. خیلی از مردم با این آلودگی الان مشکل دارن.
    حالا انشاءالله که زودتر وضعیت هوا نرمال بشه.

    دوست داشتم مثل دیشب وقتی اومدم خونه، بخوابم یکم، ولی نشد. البته خودم نخواستم. گفتم شب زودتر بخوابم، بهتره. آخه دیشب که خواستم بخوابم، به سختی خوابم برد. احتمالاً واسه این بود که غروب یه چرتی زده بودم.

    به شرایط کار کردن و خواب و بیداریش میشه گفت تقریباً عادت کردم. روزای اول خیلی سخت بود.

    راستی، فردا دیر میام خونه. تا 6 اداره هستیم و اضافه کاری هم می‌گیریم، ولی کار نمی‌کنیم :D
    آخه قراره با بروبچ بریم فوتبال بازی کنیم :D ( نه که من خیلی بازیم خوبه، می‌خوام برم که بازی رو ببرن :D )

    چیز دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسه.

    شب و روز خوش.

    تا پست بعد، خدا نگهدار :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    پست یِیهویی ! پنج شنبه 89/9/18 ساعت 11:2 عصر

    سلام

    من اومدم که اینجا پست بدم، ولی نمی‌دونم چرا !

    یعنی چطوری بگم، یکدفعه اومدم پست بدم، بدون اینکه از قبل تصمیم داشته باشم. بدون اینکه بدونم چی می‌خوام بگم !!!

    کلاً یعنی روی هواست این پست :D

    امشب فیلم «کیفر» رو دیدم. میشه گفت قشنگ بود. جالب بود. یه فیلم جدی و کمی ناراحت کننده. ولی ارزش وقت گذاشتن داشت فکر کنم.

    غیر از این، امشب داشتم به یه موضوعی جدی‌تر فکر می‌کردم. البته چیزی نیست که تازه به ذهنم رسیده باشه. از تابستون به ذهنم رسیده بود.
    احساس می‌کنم باید از زحمات پدر و مادرم تشکر کنم. به هر نحوی که می‌تونم. دوست دارم بتونم کاری کنم. یکی از چیزایی که از خدا همیشه می‌خواستم اصلاً همین بود !
    حالا هم که خدا خواست و کمکم کرد که خدا رو شکر مشغول به کار شدم، فکر کنم وقتش باشه.

    دوست دارم واسه تعطیلات نوروز، پدر و مادرم رو به یه مسافرت بفرستم. اما خب این همش در حدِ خواستنه هنوز. باید بیشتر بررسی کنم ببینم چطوری میشه.
    ببینم اصلاً می‌تونم این کارو بکنم یا نه. اخوی گرام هم موافقه. حالا باید دید تا اون موقع چی میشه و خدا چی می‌خواد.

    میشه گفت توی 10 ماه گذشته، پدر و مادرم اذیت شدن و فکر می‌کنم الان به یه مسافرت خیلی احتیاج دارن تا روحیشون عوض بشه. هرچند که با مشخص شدن تکلیف زندگی من، حتماً روحیشون خیلی بهتر میشه :)
    امیدوارم بتونم این کمترین کار رو برای قدردانی و تشکر ازشون انجام بدم.

     

    علاوه بر این، اگه تا عید وضعیت ما هم انشاءالله رو به راه بشه، خودمون هم می‌تونیم یه سفر خوب بریم انشاءالله :)
    خدا کنه که تا اون موقع شرایط طوری باشه که بشه یه جایی بریم.
    خدا کنه که زودتر تکلیفمون روشن بشه تا زندگیمون یه رنگ و بویی بگیره. از این حالت یکنواخت بودن و بی روح بودن در بیاد.
    الان یادم افتاد که اصلاً معلوم نیست عید من بتونم مرخصی بگیرم ! چون گفتن اگه کار داشته باشن من باید برم و ممکنه از مرخصی خبری نباشه ! حالا نمی‌دونم اینجا 5 روز اول عید تعطیله یا نه.
    حالا به امید خدا درست میشه همه چی :D

    کلا فکر کنم خیلی بیشتر از اینکه بدبین باشم، نسبت به مسائل خوش‌بینم. البته خودم دوست دارم اینطوری. فکر می‌کنم بهتر باشه.
    به هرچیزی که فکر کنیم، همون هم اتفاق می‌افته.
    مثلاً وقتی به این فکر کنیم که با فرستادن 1000 تا صلوات، گره از فلان مشکل باز میشه، واقعاً این اتفاق می‌افته ! ( شاید نه بخاطر صرفاً صلوات فرستادن، بلکه بخاطر اینکه چون همش توی ذهنمون این بوده که این مشکل حتماً حل میشه و خب نهایتاً هم حل شده ! )

    انشاءالله هرچی که پیش میاد، خیر باشه :)

     

    شب خوش.

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    ماموریت ! چهارشنبه 89/9/17 ساعت 2:0 عصر

    سلام

    یه خبر داغ !
    :D

    همین الان جناب رئیس برنامه های ماموریت رو اعلام کردند !
    برنامه من اینه :

    29ام و 30ام آذر و اول دی باید برم نمایندگی زاهدان ! ( با یکی از همکارا )

    25ام و 26ام و 27ام دی هم باید برم نمایندگی اصفهان ! ( بازم با همون همکار )

    حالا وضع من خوبه. این همکارم که باهاش میرم، کلا همش داره میره ماموریت ! یعنی در طول 35 روز، 18 روز تهران نیست !!! یعنی 3 برابر من.
    ولی خب کلا پایه ماموریته :)) با پولش فکر کنم خیلی حال می کنه :D

    حتی امروز هم نیست، ماموریته ! :))

    اصلا کلا این بنده خدا ماموریته، مگر اینکه خلافش ثابت بشه :D

    همین :D



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    غذای امشب ! شنبه 89/9/13 ساعت 8:30 عصر

    خب سلام !

    آقا برم سر اصل مطلب !

    چه وضعشه ؟! تکلیف شام من چیه ؟‌؟‌؟ :D

    از اشترودل و نون سنگک و مرغ و انواع غذاهای خانگی و پیتزا و ساندویچ، نهایتا نتیجه این شد که پیتزا بخوریم. زنگ زدم گفتم پیتزا بیارن :D
    آخِــــــــــــــــــش :)
    خیلی گرسنم شده بود. حوصله غذا درست کردن هم نداشتم. دیگه فکر کنم بهترین کارو کردم :D

    روی یکی از این برگه‌های تبلیغات غذا، 4تا شماره نوشته بود. 3 شماره‌ی ثابت و یک موبایل. به اولین شماره زنگ زدم، گفت اشتباهه. به دومین شماره زنگ زدم، کسی جواب نداد. به سومین شماره زنگ زدم، مکالمه‌ی من اینطوری بود :

    - ( یه جمله‌ای که من زیاد نفهمیدم چی گفت، فقط آخرش گفت بفرمایید ! )
    + پیتزا ... ؟
    - بله ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!
    + پیتزا ... ؟
    - نه آقا، شما با « فروشگاه‌های زنجیره‌ای دیوکس » تماس گرفتید.
    + :-O :-O :-O آها، ببخشید ! ( ضایع شدم، قطع کردم )

    بعد گفتم خب این شماره‌ها ثابت بوده، عوض شده. بذار به موبایل صاب بچه ! زنگ بزنم. به اونم زنگ زدم، اشتباه بود !
    من نمی‌دونم اینا چه فکری کردن که 4 شماره دادن و هیچ کدوم ربطی به غذا نداره !

    ولی از اینا بگذریم، دیوکس فروشگاه ردیفیه :D
    این شعبه‌ای که اینجا زده، میشه پشت فروشگاه شهروند. ریسک بزرگی کردن به نظر من که اینجا، نزدیک شهروند، اومدن فروشگاه زدن ! ولی خب قیمت‌های خوبی داره. یعنی فعلاً با تخفیفه، واسه همین مردم اینجا رو به شهروند ترجیح می‌دن. حالا معلوم نیست یه روزی که این تخفیفات قطع شد، چی میشه. بالاخره یکی از این دو فروشگاه باید تخته بشه فکر کنم :D

    همین، تموم شد :D



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    کارت معافیت جمعه 89/9/12 ساعت 12:1 صبح

    سلام

    من نمی‌دونم چی بگم. یعنی شرمنده‌ام که اینطوری شده.

    من این 2 روزه متاسفانه درگیر لپ‌تاپم هستم. خسته شدم خودم. نمی‌دونم قبلاً گفته بودم که کل هاردم رو پاک کردم یا نه. آخه ویندوز مشکل داشت. بعد نمی‌دونم چی شد که توی مک هم مشکل داشتم.
    آها، پارتیشن ویندوز رو توی مک نشون نمی‌داد، من نمی‌فهمیدم مشکلش از چیه. ولی به احتمال زیاد مشکل از هارد بوده که اینطوری شده بود.

    خلاصه تصمیم گرفتم که هارد رو کلاً پاک کنم و همه چیز رو از اول نصب کنم. بعد گفتم حالا که هارد رو پاک کردم، یکی دوتا لینوکسی که دانلود کرده بودم قبلاً و تست نکرده بودم رو نصب کنم و تست کنم :D
    بعد خلاصه Chakra رو نصب کردم. خیلی عالی بود فکر کنم. البته فرصت کار کردن باهاش رو نداشتم. ولی خیلی خوشکل و راه‌دست بود. همین چند دقیقه‌ای که باهاش کار کردم، منو تقریباً راضی کرده بود که مک نصب نکنم و همین لینوکس رو فعلاً داشته باشم !!! ولی متاسفانه نمی‌دونم چه مشکلی بود که لپ‌تاپم بعد از نصب چاکرا، بوت نمی‌شد و بالا نمی‌اومد. فرصت سرچ کردن رو هم نداشتم، وقتش هم نبود. باید سریع یه چیزی نصب می‌کردم و تموم میشد، چیزی به آخر شب نمونده بود. ( جالب اینجاست که گرافیست چاکرا، یه آدم ایرانیه که قبلاً هم توی وبلاگش خونده بودم که داره واسه چاکرا کار می‌کنه :) )

    بگذریم. دیشب فکر کنم بود یا شاید هم پری‌شب ! یادم نیست. از اون موقع که مک رو نصب کردم، تا حالا دوبار یا شایدم سه‌بار ویندوز نصب کردم !!!
    هر دفعه یه مشکلی پیدا می‌کنه که من دوباره نصب می‌کنم ! امشب داشتم برنامه‌هایی که می‌خواستم رو روش نصب می‌کردم، یه دفعه فهمیدم ویروسی شده !!!!!!!!
    شاید مشکل از این برنامه‌هایی بوده که نصب کردم. هر کدوم خلاصه کرک و این چیزا داره. نمی‌دونم والله. بعد آپدیت شد و ری‌استارت کردم، دیگه بالا نیومد !!!!!!!!!
    الان هم توی مک هستم، دارم سعی می‌کنم از ایمِیجی که قبلا از پارتیشن ویندوز گرفته بودم استفاده کنم و یه جورایی ری‌اِستور کنم. حالا معلوم نیست بشه یا نه.

    یه کاری بایست می‌کردم که از 2 - 3 هفته پیش هی دارم عقب می‌ندازم و انجام نمی‌دم. فردا قبل از جلسه‌ای که دارم باید تمومش کنم، هرچند که بعیده ! باید ماست مالیش کنم.

    سه‌شنبه سرِکار بودم که بهِم زنگ زدن و گفتن که کارت معافیتم اومده درِ خونه ! زیاد خوشحال نشدم :D
    آخه فعلاً دیگه لازمش که ندارم :D کارم راه افتاده خدا رو شکر.
    برادرم که رفته بود پایین کارت رو از پست‌چی بگیره، جناب پست‌چی شیرینی خواستن و خب برادرم هم داد. حالا هم برادرم از من شیرینی می‌خواد و تا ندم، کارت رو نمیده به من !!!
    خلاصه اینکه من رنگ کارت معافیتم رو ندیدم هنوز :D
    منم گفتم هرموقع خواستی پولی که دادی به پست‌چی رو پس بگیری، کارت رو با احترام بیا تقدیم کن تا منم بدم پول شیرینی رو :D

    خلاصه که اینجوری

    نمی‌دونم که شنبه تعطیل شده یا نشده، یا میشه و نمیشه ! ولی فکر کنم بعید باشه که ما تعطیل باشیم. منم مشکلی ندارم البته. اولِ کاره، انرژی دارم :D
    البته چقدرم که من کار می‌کنم :))

    دیگه چیزی به ذهنم نمی‌رسه.

    امیدوارم از بابت پست دادن(یا ندادن)های اینجا دلخوری پیش نیومده باشه.

    منتظر خبرهای خوب اونطرف هستم.

    شب خوش.

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس

       1   2      >