سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا! آموزگاران را ببخشای ـ سه بار فرمود ـ و عمرشان را طولانی کن وکسب و کارشان را رونق بخش . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

دل نوشته های من !



قبل از سفر شنبه 89/11/30 ساعت 10:38 عصر

سلام

فردا صبح قراره برم مشهد به امید خدا. ساعت 6:15 بلیط هواپیما دارم.

اولین مأموریتیه که دارم تنها میرم. هرچی فکر کردم اشتباه در اومد ! ( اول فکر کردم رودسر اولین مأموریت من به عنوان سر تیم خواهد بود. بعد برنامه‌ی خرم آباد اضافه شد، فکر کردم خرم آباد اولیه. بعد اونم حذف شد و الان مشهد اوین مأموریته. هیچ کسی هم همراهم نیست ! )

توکل به خدا، امیدوارم بتونم کارم رو به بهترین نحو انجام بدم و اذیت هم نشم !

از دیروز مشهد برف اومده. البته الان دیگه برف نمیاد. ولی یکی از همکارا صبح می‌گفت که رادیو گفته مشهد 30 سانتی متر برف اومده !

وسیله هم دارم، یکم سخته برام.

برگشتم ساعت 5:45 بعد از ظهره. البته اگر تاخیر نداشته باشه. با این هوایی که مشهد دارهِ، معلوم نیست چطوری میشه.

امشب سرچ کردم، اطلاعات پرواز مهرآباد رو پیدا کردم. پرواز فردا رو که همچنان نوشته به موقع انجام میشه ! حالا شاید صبح دیدیم کنسل شد :D

آدرس سایتش اینه :
http://213.207.200.11

چقدرم ضایع است که یه دامین واسش نگرفتن !

امروز کلاً یه حالی بودم و البته هستم. نمی‌دونم چطوریم. یه جوریم. حال خودم رو نمی‌فهمم. نمی‌دونم خوبم یا بدم. فقط می‌دونم جدی هستم ! خیلی دوست دارم امروز یه خبر خوب بشنوم. از صبح همش دنبال این خبر خوب هستم. امیدوارم تا آخر شب بشنوم :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سفرنامه یزد جمعه 89/11/29 ساعت 11:54 عصر

    سلام

    سفر یزد جدا استرس داشتم !
    مخصوصاً موقع رفتن که هواپیما توپولوف بود ! خیلی بد بود، خیلی. اولین بار بود که سوار این هواپیما ( یا لگن ) می‌شدم. اندازه‌ی اتوبوس شرکت واحد دود می‌کرد ! توی هواپیما شده بود دود ! در حدی که واقعاً اذیت می‌کرد این بودی دود.

    خیلی صندلی‌ها داغون بود. خیلی هم فاصله‌ی صندلی‌ها کم بود. من وقتی رسیدم یزد، تا آخر شب پا درد داشتم !

    موتورش هم بد صدا می‌داد. کلاً نمی‌دونم چرا سقوط نکرد !!!

    روز اول من و یکی دیگه از همکارام رفتیم یکی از نمایندگی‌ها. اون یکی دیگه همکارم تنها رفت اون یکی نمایندگی ! ( چقدر این و اون گفتم ! )

    کار ما روز اول خیلی خوب پیش رفت. تقریباً تموم شده بود. فقط یه قسمت آموزش مونده بود.

    روز دوم من رفتم کمک اون همکارم توی اون یکی نمایندگی. این همکارم هم رفت واسه آموزش.

    بعد دیگه شب دوم خدا رو شکر کار اون نمایندگی هم تموم شد.

    دیگه همین :D

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    پ.ن : شروع سفر : شنبه 23 بهمن، پرواز ساعت 6:15 صبح
    پ.ن : پایان سفر : دوشنبه 25 بهمن، پرواز ساعت 1:15 ظهر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    بازم خبر پنج شنبه 89/11/28 ساعت 3:18 عصر

    سلام

    یه راست برم سر اصل مطلب.

    برنامه‌ی مأموریت من بازم تغییر کرد. خیلی اتفاقی !

    امروز که داشتن بلیط‌های هواپیما رو می‌دید رئیس، ییهو دید که واسه من بلیط گرفتن !!!

    من قرار بود شنبه و یکشنبه برم خرم آباد. ولی واسه من یکشنبه بلیط مشهد گرفتن !!! در حالیکه قرار بود همکارم بره مشهد. حالا که اینطوری شد، من میرم مشهد و همکارم میره خرم آباد :D

    خیلی کف کردم. دیگه امام رضا(ع) طلبید :)

    اون همکارم هم حالش گرفته شد ! نه از اینکه مشهد نمیره، از اینکه برنامه‌اش بهم خورد. چون قرار بود ظاهرا واسه خانمش هم بلیط بگیره و باهم برن مشهد. ولی بازم برنامه‌اش بهم خود. چند دفعه‌است اینطوری میشه. حالا بنده خدا باید با ماشین این همه راه بره خرم آباد :D

    دیگه اینطوری. من شنبه میرم شرکت. بعد دیگه نمیرم تا هفته‌ی آینده‌ش، شنبه.

    اینم از خبر دست اول من :D



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    خبر سه شنبه 89/11/26 ساعت 9:51 صبح

    سلام

    یه خبر بد !

    البته نه از اون لحاظ، از یه لحاظ دیگه !

    هفته آینده کلا ماموریت هستم. شنبه و یکشنبه میرم خرم آباد !

    دوشنبه تعطیله.

    سه شنبه تا پنج شنبه هم بابل هستم !

    ماموریت خرم آباد سر تیم هستم. تا حالا فکر می کردم رودسر تجربه اولم خواهد بود !

    باید برنامه ماموریت هام رو توی وبلاگ به روز کنم.

    فعلا همین.

    آها، کارت کنکور رو هم گرفتم. فردا 8 صبح. مسیرشم خیلی بده. فردا رو مرخصی گرفتم.

    تموم شد :D



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    نظرات من دوشنبه 89/11/25 ساعت 11:19 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    صحبت های من و رئیسم ! جمعه 89/11/22 ساعت 11:39 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    قبل از سفر جمعه 89/11/22 ساعت 11:19 عصر

    سلام

    امروز نمی‌دونم چرا اینقدر وقتم کم بود. یا شاید وقتم زیاد مفید نبود. به هر حال هر طوری که بود، زودتر از این نتونستم بیام و بنویسم.

    فردا به امید خدا دارم میرم یزد. ساعت 6 صبح پروازه. ایران ایر !

    قرار بود که 4 نفری بریم و کار دوتا نمایندگی رو انجام بدیم. ولی بعد از یه سری اتفاقاتی که توی شرکت افتاد، رئیس ترجیح داد که تهران بمونه و ما 3 نفری بریم و کارا رو انجام بدیم.

    احتمالاً من میرم یه نمایندگی و اون دو نفر دیگه یکی دیگه. ولی خب یه نفر این وسط باید رفت و آمد کنه و کمک کنه.

    برگشتنه هم فکر کنم بلیط زودتر از دفعات قبل باشه. فکر می‌کنم ساعت 1 یا 2 ظهر بود اگه اشتباه نکنم.

    رئیس چهارشنبه به من گفت که مأموریت بابل رو هم من بجاش برم ! ( از اونجایی که آمل رو من بجاش رفتم، قرار بود بابل رو اون بجای من بره )

    غیر از این یه مأموریت رودسر هم هست که باید با یکی از همکارای جدید برم ! اولین مأموریته که باید اینطوری برم و کسی حرفه‌ای تر از من باهام نیست ! همیشه خلاصه با یکی می‌رفتم و اگر مشکلی بود، اون می‌گفت که چیکار کنیم. ولی خب این‌دفعه خودمم و خودم !

    روند کار رو تقریباً بهش مسلط شدم و فکر نمی‌کنم مشکلی داشته باشم. اگرم سؤالی داشتم می‌تونم زنگ بزنم و بپرسم. ولی با این حال یکم استرس دارم !

    بعد با یه راننده‌ای باید بریم که باهاش تا حالا مأموریت خارج شهری نرفتم. یکم ظاهرا اخلاقش و رفتارش جالب نیست. توی هتل باید واسش یه اتاق جدا بگیرم :D

    بعد از اونجایی که من نسبت به اون همکارم که قراره با هم بریم رودسر واردتر هستم، من سر تیم خواهم بود و تن خواه و اینا دست منه :D

    یه فاکتور بلند و بالا میارم واسه شرکت، طوری که بگن برو همون‌جایی که بودی !! :))

    البته معلوم که نیست. چون این بنده خدا که قراره باهش برم، برادر خانمِ رئیسه ! سه سال و نیم ساعت از من بزرگتره !!!

    بچه‌ی خوبیه :D

    اصلاً مسؤلیت این چیزا با من نباشه بهتره بابا. آدم همش استرس و نگرانی داره.

    خب من دیگه این مطلب رو تموم کنم. اگر برسم می‌خوام یه پست دیگه بدم.

    شب خوش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    من و تست ! سه شنبه 89/11/19 ساعت 11:37 عصر

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سفرنامه ارومیه سه شنبه 89/11/19 ساعت 11:13 عصر

    سلام

    برخلاف همیشه که نگران سقوط و این چیزا نبودم، این دفعه نگران بودم یه مقدار.
    البته نگرانی من از این نیست که بلایی سر خودم بیاد یا زبون شیطون لال! بمیرم ! نگرانی من از بابت بازمانده‌هامه ! می‌دونم که حتماً خیلی اذیت می‌شن و من نمی‌تونم این ناراحتی رو ببینم ! ولی واقعاً از مردنِ خودم زیاد نمی‌ترسم. هرچند که آرزوهایی دارم و دوست دارم بهش برسم و ترجیه می‌دوم زنده باشم تا مرده :)

    حالا خدا رو شکر که اتفاقی نیافتاد.

    وقتی رسیدیم ارومیه، دمای اونجا 10 درجه زیر صفر بود. سرد بود، ولی احساس نمی‌کردم به اندازه‌ی 10 درجه زیر صفر سرده ! یه جورایی صبح که تهران بودم، سردتر بود !

    کارمون خدا رو شکر زیاد به نحسی نخورد ! یکم خورد البته، ولی زیاد نبود.

    روز سوم کلاً کاری توی نمایندگی نداشتیم. بیکار بودیم و حرف می‌زدیم و کارای متفرقه می‌کردیم. ( خدا رو شکر که لپ‌تاپم رو برده بودم، وگرنه می‌پوسیدم ! )

    دوشنبه هم که هتل رو ساعت 2:30 تخلیه کردیم و از ساعت 3:30 یا دیرتر توی فرودگاه الاف بودیم. اونجا وایرلس داشت، ولی سرعتش از دایال‌آپ هم کمتر بود واقعاً. خیلی داغون بود، خیلی.

    بعد چون تنها نبودم، راحت نبودم کلاً.

    آخرش هم نزدیک بود یادمون بره کارت پرواز بگیریم !!!! آخه تاخیر داشت، اعصابمون خورد شد. دیگه فکر کردیم کلی دیگه باید بشینیم. حواسمون پرت شد. یکم دیرتر رفته بودیم دیگه می‌رفتن سراغ لیست انتظار.

    دیگه همین !

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    پ.ن : شروع سفر : شنبه 16 بهمن، پرواز ساعت 7 صبح
    پ.ن : پایان سفر : دوشنبه 18 بهمن، پرواز ساعت 18:15 عصر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    قبل از سفر پنج شنبه 89/11/14 ساعت 10:4 عصر

    سلام

    نمی‌دونم باید از کجا شروع کنم.

    این چند وقته شرکت یکم اوضاع قاطیه ! البته واسه من نه خدا رو شکر. اردبیل که بودیم زنگ زدن به ما گفتن که نمی‌خواد اون نمایندگی نصب کنید، برید فلان نمایندگی !
    سر تیم ما هم گفت که نمیشه و امکان‌پذیر نیست و این حرفا.
    تهران که برگشتیم فهمیدیم که یه جنگی مدیریتی در گرفته !

    علاوه بر این هر دوتا آبدارچی ما رو هم اخراج کردن !!! به یه دلیل خیلی مسخره ! 
    مدیر اون منطقه‌ای که ساختمان شرکت ما و چند تا شرکت دیگه توش هست، اومد بود اتاق جلسه، گفت چایی بیارن. بعد بهش گفتن که آبدارچی‌ها نیستن ! اونم گفت هردوتا اخراج !!!!
    یه ذره فکر نکرد به اینکه دم عیدی این دو نفرو اخراج بکنه چقدر اونا اذیت می‌شن و شرمنده‌ی زن و بچه‌اشون میشن. اونم به این دلیل مسخره !
    یکی از آبدارچی‌ها رفته بود یه نامه‌ای که منشی ما بهش داده بود رو برسونه به یه بخش دیگه. یکی دیگه هم داشت به بچه‌های ما کمک می‌کرد که سرور‌های جدید رو بیارن بالا !
    همه ناراحت شدن. ولی شنیدم که قراره از شنبه برگردن سر کار. انشاءالله که درست باشه. بنده‌های خدا.

    شنبه قراره بریم ارومیه. با پرواز ایران ایر و هواپیمای توپولوف !!! ( دیگه خدا رو شکر که همه چی جوره ! :)) )
    هوا که امروز خیلی برفی بود. یعنی خیلی برف بارید. شاید این پرواز کنسل بشه. البته اگه دیگه فردا برف نیاد، بعیده کنسل بشه. 
    با ماشین رفتن یه سری سختی و دردسر داره، با هواپیما هم یه سری دیگه !

    کلاً دردسر داره :D

    فردا صبح زود میریم بیرون. پیست آبعلی. احتمالاً تا برگردیم دیگه غروب و شب میشه. چون حتماً فردا اون‌طرفا خیلی شلوغ خواهد بود. 

    شنبه ساعت 7 صبح پروازه. دیگه خدایا به امید تو :D

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس

       1   2   3      >