سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این تویی که اغیار را ازدل های دوستانت زدودی ... و چون عالَم ها آن را وحشت زده کند، تو همدم آنانی . [امام حسین علیه السلام ـ در دعای روز عرفه ـ]

دل نوشته های من !



دانشگاه مازندران چهارشنبه 88/2/30 ساعت 3:8 صبح

سلام

فکر می کنید من خوش شانسم ؟

دیروز که ریاضی مهندسی داشتم ، صبح دیر پاشدم. سریع آماده شدم که برم.
سر کوچه سوار ماشین شدم. وقتی رسیدم ایستگاه تاکسی که برای مسیر بعد سوار بشم ، دیدم مردم صف کشیدن !
توو این جند وقتی که اومدم خونه جدید ، هیچ موقع صبح منتظر ماشین نموندم. همیشه ماشین بود و سوار می شدم. اما حالا که عجله داشتم ، ماشین نبود و مردم صف کشیده بودن.
حالا حق دارم که بگم کم شانسم ؟ !

نچ !
این آخرش نبود. چیزی نگذشت که چند تا ماشین پشت سر هم اومد و همه مستفرا سوار شدن. منم خدا رو شکر به موقع رسیدم. فکر کنم حتی اون روز مسیر خونه تا دانشگاه کمتر از 20 دقیقه طول کشید !
حالا نه اینکه خوش شانسم ، از این مدل موارد ممکنه زیاد پیش بیاد که آدم اولش فکر می کنه شانس نداره ، در حالیکه داره.
منم یه مدت فکر می کردم کاملا بدشانسم. ولی الآن فکر می کنم فقط خوش شانس نیستم !
ممکنه در آینده به این نتیجه برسم که خیلی هم خوش شانسم !
حالا همه با هم پیدا کنیم پرتقال فروش رو D:  ( می دونم چیزایی که گفتم هیچ ربطی به هیچ جا نداشت )

ریاضی مهندسی دو هفته دیگه امتحانه. من واقعا می ترسم. از درسش هیچی بلد نیستم. اصلا سر کلاس هیچی نمی فهمم ! درس هر جلسه هم یه جورایی به درس های قبلی مربوط میشه و منم نمی تونم بفهمم قضیه چیه.
البته خیلی ها مثل من هستن.
امتحان میان ترم 10 نمره داره. گفته کسی میان ترم رو خراب کرد ، به پایان ترم امید نداشته باشه !

سر کلاس تاریخ تمدن  خیلی وضعم خراب بود. نمی تونستم بیدار باشم ! خیلی سخت بود چشمامو باز نگه دارم.
یکی داشت در مورد مولوی ارائه می کرد. ارائه خیلی خوب و جانانه‌ای بود. کلاس ساکت بود و همه داشتن گوش می کردن.
من ییهو یه لحظه خوابم برد و نفهمیدم چی شد و دستم چطوری خورد به موبایلم و افتاد پایین !
یعنی خورد به قسمتی از صندلی ، ولی قبل از اینکه به زمین برسه گرفتمش !
بعد از این اتفاق تا چند دقیقه داشتم به این فکر می کردم که چطوری من خواب بودم و با شنیدن صدای ضربه از خواب بیدار شدم و همزمان موبایل رو توو هوا گرفتم !‌!‌!
خودم کفم بریده بود D:

نمی دونم چطوریه که من هر هفته کلاس آخر که تاریخ تحلیلی صدر اسلامه رو سرحال تر هستم ! کار من برعکسه !

اما امروز ...
می خواستم ساعت 10 صبح برم دانشگاه مازندران که برای جلسه مناظره نمایندگان آقایان موسوی و احمدی نژاد باشم. راننده ماشینی که سوار شده بودم راه رو اشتباه گفت به من. کلی وقتم تلف شد. ساعت 11:30 رسیدم D:
من که نفهمیدم جلسه دفیفا کجا بود. ولی فکر کنم تموم شده بود که من پیدا نکردم.

بعدش یکم توو دانشگاه گشتم و به دوتا دانشکده فکر کنم سر زدم.
محوطه زیاد شلوغ بود. یه چیزی که توجه منو جلب کرد ، تعداد زیاد دخترا نسبت به پسرا بود ! جدا زیاد بودن. بیشترشون هم چادری بودن. شاید نسبت تعداد چادری ها به بی چادرها برعکس دانشگاه ما بود !
توو دانشگاه من چند بار جستجو کردم ، اما شبکه وایرلس پیدا نکردم. کاش وایرلس داشت. البته واسه من که فرقی نکرد. اگر هم می داشت شرایط همین بود.

فکر می کردم وقتی برگردم خونه ناهار درست می کنم و می خورم و می خوابم و بعدشم درس می خونم.
ولی اصلا اینطور نشد. یه دفعه کارایی پیش اومد که خیلی وقت گرفت.
( داره خوابم می بره ! )
ناهار که خیلی دیر خوردم. شام هم نخوردم D:
آخه چون ناهار دیر خورده بودم ، زیاد اشتها نداشتم.

فردا شبکه امتحان دارم و امشب هیچی نخوندم ! حتی نرفتم بگردم کتابشو پیدا کنم. هیچی هم بلد نیستم.

چشمام دبگه داره آلبالو گیلاس می چینه !
من برم اینو پست کنم و بگیرم بخوابم.

شب خوش
خدانگهدار.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    آزمایشگاه ، امتحان و ارائه دوشنبه 88/2/28 ساعت 1:31 صبح

    سلام

    D:
    امروز 30 دقیقه دیر رسیدم سر کلاس آز ریز. ( دندون رو زودتر اومدم که یه تنوعی شده باشه ! )
    یکی از بچه ها داشت ارائه می داد.
    البته کسی گوش نمی داد فکر کنم. فقط بعضی از دخترا طبق رسم همیشگی می نوشتن !
    پسرا هم که حال می کنن واسه خودشون ، نه گوش می دن ، نه می نویسن ، فقط بازیگوشی می کنن و گه گاهی حرف می زنن D:
    برنامه این هفته خیلی سخت بود. از گروه قبلی فقط یه نفر تونست کارشو تموم کنه !
    البته برنامه رو همیشه یه نفر می نویسه و بچه های دوتا گروه استفاده می کنن و حالشو می برن.
    حالا اگه اون یه نفر یه روز نیاد ، دوتا گروه ( یعنی دوتا کلاس ) عملا الاف هستن ! ( الآن که دیگه 1 جلسه تا آخر ترم مونده و برنامش از همه سخت تره. امیدواریم اون یه نفر این آخرین جلسه رو هم بیاد و کار خیرشو تکمیل کنه D: )
    هم گروهی های من امتحان داشتن و رفتن ، من خودم همه کاراشو کردم و تحویل دادم. البته کار سختی که نبود ، اصلش برنامه است.

    اما آز معماری ...
    مدارش سخت بود. ترکیبی از همه مدارهایی بود که تا الآن بستیم.
    ما که هیچی نداشتیم که از روش مدار رو طراحی کنیم. از یکی گرفتیم که اونم داغون بود !
    آخرش رفتیم به استاد گفتیم که ما هفته دیگه تحویل بدیم و اونم بالاخره قبول کرد. ( نه به این خاطر که مدار رو نداشتیم ، دلیلش این بود که من حالشو نداشتم ، وگرنه مدار رو گرفته بودیم )
    فکر کنم خیلی مهربونه. چهره معصومی هم داره. نمی دونم زن گرفته یا نه ، ولی اگه گرفته ، خانومش احتمالا کلی ذوق اخلاق شوهرشو می کنه !

    هفته دیگه یکشنبه ساعت 10 ارائه داریم و ساعت 1:30 هم امتحان.
    گزارش کارهایی که ننوشتیم رو هم تقسیم کردیم که بنویسیم و تحویل بدیم.

    امروز هوا خیلی جالب بود ، 30 دقیقه بارون می زد و 30 دقیقه نمی زد !
    بعضی مواقع ( مثل وقتی که من داشتم برمی گشتم خونه ) خیلی شدید می شد.

    من انگاری عادت کردم که هر روز تا ساعت 7 - 8 توو دانشگاه باشم. اینطوری به هیج کاری نمی رسم.
    این عادت رو از فردا قطع می کنم.
    اصلا لپ تاپ نمی برم که زیاد نمونم. فقط وقتی که لازم دارم می برم یا وقتی که بین کلاسا ساعت خالی دارم.

    من لیستی که قبلا نوشته بودم رو فکر می کردم دیگه ندارم ، ولی امشب خیلی اتفاقی پیداش کردم !
    یه چرکنویس هم دارم. کارم ساده تر شده. فقط باید یه وقتی بذارم و هم چیز رو جمع و جور کنم و به این فکر کنم که چیزی رو جا ننداختم.
    می خوام تا قبل از آخر هفته این رو آماده کنم. مثلا توو 2 - 3 روز آینده به امید خدا.
    امیدوارم اون طرف هم آماده باشه.

    خدا آقای بهجت رو بی آمرزه. من زیاد با ایشون آشنا نبودم ، فقط در همین حد می دونستم که آدم خیلی خوبی بوده و به درجه های بالایی از معرفت و عرفان رسیده و حتی کراماتی هم داشته.
    حقیقت اینه که از شنیدن خبر فوت ایشون محزون نشدم ، چون احساس نمی کنم رابطه ای داشتم با ایشون که الآن دیگه ندارم. فقط از بابت از دست دادن یه انسان خیلی خوب متاثر شدم.

    فردا ریاضی مهندسی دارم. خدا کنه صبح به موقع برسم.
    توو خونه جدید راهم دور شده ، باید دوتا ماشین سوار شم و نیم ساعت هم توو راهم.
    دو سه روزه کار من بعد از اینکه از خواب بیدار شدم اینه که آنلاین بشم و توئیت بنویسم و به دهکده هام رسیدگی کنم !
    همین باعث میشه که دیر برسم سر کلاس. یه فکری هم باید واسه این بکنم.

    دیگه زیاد حرف زدم.
    می رم که پست کنم ( پست تصویری D: )

    شب خوش و بای بای !



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    کمر درد من خوب شدنی نیست ! یکشنبه 88/2/27 ساعت 1:20 صبح

    سلام

    دیروز کارای من خیلی عجله ای شد.
    نتونستم کل هاردمو خالی کنم ، ولی چیزایی که مهمتر بودن رو گرفتم.
    هرچند که هارد لپ تاپ هم به اندازه کل اون اطلاعات فضای خالی نداشت.
    الآن اگه اون هارد پاک هم بشه دیگه مهم نیست :)
    تا لحظه های آخر و قبل از غذا داشتم کار می کردم. از طرفی لپ تاپ داداشم هم بود. روش ویستا نصبه و آفیس 60 روزه داره. حالا منقضی شده بود و کار نمی کرد.
    چون سیستمش 64 بیتیه ، آفیس معمولی نصب نمیشه.
    خواستم ویندوز 7 نصب کنم که کردم. ولی بازم آفیس نصب نمی شد. آخرش مجبور شدم دوباره همون ویستا خودش رو نصب کنم تا علی الحساب 60 روز دیگه کار کنه تا من بعدا یه بلایی سرش بیآرم.

    این همه که من از خونه تا آرژانتین رفتم ، هیچ موقع 8 دقیقه ای نرسیدم  ! ! ! ! !
    امیر بیشتر روو هوا می رفت تا رو زمین !

    با اینکه از خونه دیر رفتم و نگران نرسیدن به اتوبوس بودم ، ولی زود هم رسیدم.

    ( کمرم دیگه داره سوت میکشه ! )

    آخرین صندلی ماشین بودم ، صندلی 40 !
    جلوی من 3 تا دختر بودن که 3تاشون با هم بودن و خیلی ... ( نمی  دونم چه صفتی بکار ببرم ! )
    یه پسره هم خیلی جلف و مزخرف بود ، هی از جلو ماشین میومد پیش اینا لوس بازی در می آورد. با هم آشنا بودن.
    همشون فکر کنم بالای 23 سال سن داشتن !
    یه پسری هم شماره صندلیش کنار یه دختر دیگه بود.
    راننده می خواست اینا کنار هم نباشن. خواست جای اینا رو با جای این دخترای ردیف جلوی من عوض کنه.
    یکی از این دخترا دو بار به راننده گفت که اگه جاش پیش آقا باشه مشکلی نداره و راننده هم جواب نداده بود. دیگه آخرش برگشت گفت از نظر شما مشکلی نداره ، از نظر من داره !
    آخرش یه دختر و پسر جلوی من نشستن ، ولی بچه های  خوبی بودن. راننده همین که اون دخترا رو از پسر دور کرد خودش کار بزرگی بود !

    توو راه اوایلش خوب بودم. حتی اواسط هم فکر کنم زیاد بد نبودم. ولی دیگه آخراش خیلی بد بودم !
    پشتم خیلی درد گرفته بود.
    خونه که رسیدم سعی کردم یکم استراحت کنم. در همون حد یکم استراحت کردم !
    من فکر کنم اگه همینطور استراحت های مکررم رو ادامه بدم ، به امید خدا چند وقت دیگه از جام نمی تونم حرکت کنم !
    وای که چقدر گنام زیاد میشه ! D:
    آخی خودم :)

    امروز دیر رفتم دانشگاه. 30 دقیقه دیر رسیدم. معادلات هم داشتم. دیدم زشته الآن برم سر کلاس D:
    فقط به خاطر اینکه زشت بود نرفتم سر کلاس ، نه چیز دیگه !
    کارگاه هم که زود تموم شد. یه دختره اومد مثلا کار با پارتیشن مجیک رو یاد بده !
    کل حرفش 5 دقیقه بود، من شک دارم قبل از کلاس بیشتر از دو بار این برنامه رو باز کرده باشه !
    استاد مثلا یکم بهش گیر داد ، ارائش 15 دقیقه طول کشید.

    هفته دیگه کارگاه امتحانه. البته کاری که نداره.
    ریاضی مهندسی هم امتحانه.
    آز معماری هم نیز.
    آز ریز هم ارائه داریم !
    خدا بخیر بگذرونه.

    خونه هنوز کامل جا به جا نشده. وسایل و لباسای من همین دور و براست !
    مادرم هی میگه مرتب کردی ؟!
    :D

    خب زیاد حرف زدم.
    می رم که پست بدم.

    شب خوش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    ... شنبه 88/2/26 ساعت 1:52 صبح

    1 نفر ...
    1 جایی ...
    1 وقتی ...
    تموم رؤیاش ، لبخند تو بود.

    پس ...
    1 جایی ...
    1 وقتی ...
    با یه لبخند یادش کن ... 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    Mac & Bag جمعه 88/2/25 ساعت 1:23 صبح

    سلام

    اووووووم ...
    چی بگم ؟!

    مروز هم دیر پاشدم. البته من همیشه خونه که میآم نمی تونم صبح خوب بخوابم. چون تا قبل از اینکه پاشم ، هی از خواب بیدار میشم. ( چه بد گفتم )
    منظورم اینه که یعنی نمی تونم درست بخوابم. سر و صدا زیاده ، بیدار میشم.
    اه ...
    چرا نمی تونم درست بگم منظورمو ؟؟؟؟؟
    خب فکر کنم منظورمو رسوندم D:

    امروز قرار بود برم واسه لپ تاپ کیف بگیرم. بعد از ظهر رفتیم بازار.
    برگشتنه هم من رفتم پایتخت ، پیش دوست پسر عمم که یه سری برنامه واسه مک بگیرم.
    من قبل از اینکه از خونه برم تصمیم نداشتم برم اونجا ، واسه همین لپ تاپ رو نبردم.
    چند تا برنامه ریخت رو فلش و یه سی دی هم رایت کرد.
    اونجا کارم 8:30 تموم شد.
    برگشتنه وقتی رسیدم به خیابون پرواز ، یاد خاطرات گذشته افتادم.
    آخه من معمولا بیرون از خونه کار خاصی ندارم که تنها برم. یعنی کم پیش میآد. بیشتر روزایی که رفتم دلیل خاصی داشت.
    همیشه موقع برگشتن وقتی سر خیابون پرواز می رسیدم و از ماشین پیاده می شدم ، گوشیمو در میآوردم و پیامک می زدم. ( یه جور Acknowledge )
    امروز هم یاد اون موقع ها افتادم.

    عمم امروز اومد خونمون. چند روز فکر کنم پیش ما میمونه. یعنی نگهش می داریم D:

    منم فردا باید برم. ساعت 3 فکر کنم بلیط دارم. به زور بلیط گیر اومد.
    این موقع که نباید زیاد شلوغ باشه. هنوز مونده تا فرجه قبل از امتحانا.

    کمرم که حسابی شورشو در آورده !
    فقط همون 2 - 3 ساعت بعد از بیدار شدنم خوب بود.
    دردش خیلی اذیت می کنه.
    فعلا کمرمو بستم.
    فردا توو اتوبوس خدا به فریادم برسه :(

    وای ...
    الآن یادم اومد ...
    من می خواستم هاردمو وصل کنم به کامپیوتر خونه و شبکه کنم و اطلاعاتمو بگیرم ، ولی یادم رفته بود.
    نمی دونم فردا می رسم این کارو بکنم یا نه.
    باید زود بیدار شم.

    از شارژ لپ تاپ زیاد نمونده ، نمی تونم توو اتاق برم ، ممکنه عمم بیدار بشه.
    فقط سیم تلفن رو گرفتم که ...
    کم کم میرم یه جا می شینم که بتونم آنلاین بشم.

    شب خوش و خرم !



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    پروژه سیستم و سرماخوردگی پنج شنبه 88/2/24 ساعت 1:48 صبح

    سلام

    بعد از مدت ها امروز یکم خوب خوابیدم. تا نزدیکای ظهر خواب بودم !
    موقعی که بیدار شدم ، گوشیمو روشن نکردم. آخه فکر می کردم جلال زنگ می زنه و میگه چرا هنوز پروژه رو نفرستادم !
    چون گفتم سر کلاس که بره ، از بچه ها می پرسه در مورد پروژه که چیکار کردن و در چه حاله.
    واسه همین تصمیم گرفتم این حرکت کاملا جوان مردانه رو انجام بدم D:

    تصمیم گرفتم بعد از ناهار دیگه برم و بشینم صورت پروژه رو بنویسم که نوشتم.
    البته خیلی طول کشید ، حسابی خسته شدم. چون من فقط در مورد کلیاتش فکر کرده بودم. جزئیاتشو بایست فکر می کردم و از خودم می ساختم !
    خلاصه که این مساله رو طراحی کردم و فرستادم. ( بماند اینکه سر فرستادنش و ایمیل زدن به بچه ها از دست این اینترنت داغون چقدر بلا کشیدم ! )
    امیدوارم صورت پروژه مشکلی نداشته باشه. مثلا چیزی کم نداشته باشه یا درست تعریف شده باشه.

    ...

    اه ...
    خسته شدم از بس هی نوشتم و پاک کردم !
    نه البته اشکالی نداره ... مک بوکه ، حال میده D: <":
    ولی آخه من چرا جای دکمه ها رو یاد نمی گیرم ؟! :(
    حالا یاد می گیرم ، چه عجله ایه ! D:

    خیلی کمرم درد می کنه. امروز زیاد نشستم.
    انگاری لپ تاپ هم مشکل منو حل نمی کنه !
    آخه دراز کشیده که نمیشه کار کرد ، آدم تسلط نداره. حداقل من ندارم.
    بعدشم که همش باید دنبال پریز برق و تلفن باشم !
    درد کمری که الآن دارم یه جور خاصیه. نمی تونم کمرمو صاف کنم و صاف راه برم !
    شدم مثل ا.حیایی توو اخراجی ها !

    ...

    امروز کلاس شبکه استاد می خواست امتحان بگیره که من نبودم.
    بعد می خواست از اون دوستم که کنکور داشت و امتحان نداده بود امتحان بگیره که اونم گیر داد که امتحان نده و هفته دیگه با من امتحان بده !
    حالا هفته دیگه شبکه امتحان دارم و هفته بعدش هم باید پروژشو تحویل بدم.
    می ترسم این هفته دوشنبه ریاضی مهندسی هم امتحان باشه !
    باید یپرسم از بچه ها.

    من دوباره سرما خوردم !
    خسته شدم دیگه. همش توو مایه های سرماخوردگی هستم !
    بدنم خیلی ضعیف شده ، من غذا خوب می خورم ، نمی دونم باید چیکار کنم که بدنم قوی تر بشه و اینقدر زرد مریض نشم !
    امروز فکر می کنم برای یه مدتی تب هم داشتم !
    سرم هم که درد می کنه و سنگینه.
    چه وضعشه آخه ؟‌؟‌؟‌؟‌؟‌؟‌؟‌!

    دیگه چیزی برای گفتن ندارم.

    دیگه کم کم باید برم بخوابم.

    شب بخیر.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    بعداز سه روز و نمایشگاه کتاب چهارشنبه 88/2/23 ساعت 12:37 صبح

    سلام

    از دیروز میگم.
    آز ریز به خوبی ماست مالی شد. اما آز معماری ...
    خب من برم شام بخورم که خیلی گشنمه D:
    شام خوردم و برگشتم.

    می گفتم ...
    آز معماری نمی دونستم قضیه چیه ، آزمایش چیه اصلا !!!
    بچه ها هم بیشترشون مدارشون ناقص بود. خواستیم بندازیم هفته بعد که استاد گفت واسه هفته دیگه کارتون به اندازه کافی سخت هست !‌!‌!‌

    ...

    مادرم گفت که پاشم آماده بشم. الآن می خوایم بریم. انشاءالله بقیه رو از تهران می نویسم و می فرستم.

    ...

    الآن تهرانم. می خوام ادامه بدم.
    خلاصه آز ریز رو هم با کمک استاد و لطف خدا انجام دادیم. آخرش استاد برخلاف همیشه که گزارش کار می خواست ، این دفعه اصلا چیزی نگفت !
    دیگه خودش می دونه از دست ما گزارش کار نمی چکه !!!
    ولی خیلی بد شد. آخر کلاس که همه رفته بودن ، روم نمی شد با استاد خداحافظی کنم.
    دو هفته دیگه هم امتحانه و من هیچی از معماری یادم نمیآد !
    یادم نمیآد یکشنبه بعد از کلاس و دانشگاه دیگه چی شد.

    اما دوشنبه ...
    کلاس ریاضی مهندسی که تشکیل نشد. استاد هفته قبل گفته بود که نمیآد. من شبش طبق معمول این چند وقت دیر خوابیدم. صبح با یکی از دوستام که رشتش صنایع بود قرار داشتم.
    استادشون بهشون گفته بود یه برنامه فازی با استفاده از نوار ابزار مطلب بنویسن. رفته بود سراغ رضا و اونم فرستاده بود پیش من.
    البته صبح من منتظر بودم که وقتی کلاسش تموم شد خبرم کنه ، ظاهرا اونم منتظر بود من خبرش کنم ! ( یه چیز توو مایه‌های DeadLock توو سیستم عامل )

    من توو اون وقتی که تا قبل از کلاس بعدی داشتم ، هاردمو به یه کامپیوتر وصل کردم که اطلاعاتشو بریزم توو لپ تاپم. البته کامل که نشد. تازه همش توو این هارد جا نمی شه. ( من هرچی فکر کردم نفهمیدم چرا فروختن اون کامپیوتر قبلی ارزش نداره ! )
    مشغول این کارا بودم که یه دفعه دیدم ساعت شده یک !
    ناهار هم نخورده بودم.
    دیگه سریع جمع کردم که برم سر کلاس. نشد دیگه ناهار بخورم.
    بعد از کلاس دوم بود که من توو سلف بودم و اون دوستم پیداش شد. یکم یه چیزایی گفتم و بعدشم رفتم سر کلاس.
    و بعد از کلاس هم رفتم خونه مادر بزرگم. مادرم اینا هم اونجا بودن. البته سر راه یه مغازه خدمات مشترکین دیدم و MMS موبایلمو فعال کردم. خیلی وقت بود می خواستم این کارو بکنم که نمی شد.
    اولین MMS رو به خودم فرستادم !
    ولی به ?نفر دیگه که خواستم بفرستم ارسال نشد !
    نمی دونم چطوریه ، شاید دریافت کننده هم بایست سرویس MMSاش فعال باشه.

    آخر شب بود که حرکت کردیم. تا بعد از آمل رفتیم که دیدیم جاده رو بستن ، برگشتیم از جاده فیروزکوه رفتیم. شلوغ بود ! باز هم جریمه شدیم. دیگه صبح رسیدیم خونه.

    سه ساعت خوابیدم و بعدش بیدار شدم که آمده بشم برم نمایشگاه.
    خیلی زیاد شلوغ بود، من اولین باری بود که رفتم مصلی.
    چقدر هم که ماشاءالله بزرگه. فکر کنم اگه نمازجمعه سه هفته همزمان توو یه روز اینجا برگزار بشه ، بازم جای خالی می مونه !
    این شلوغی نمایشگاه خیلی منو خسته کرد، کلی هم که راه رفتیم.

    برگشتنه هم من یه راست رفتم اریکه ایرانیان.
    بلیط سینما رزرو کرده بودن.
    اول فکر می کردم اسم فیلم سوپر استاره. ولی بعدش فهمیدم که قراره اخراجی ها 2 رو ببینیم.
    من قبلا اخراجی ها ? رو دیده بودم. اون روز یکی از بهترین روزهای زندگیم تا الآن بود. یعنی هست.
    این سری دوم هم قشنگ بود. حتی به نظر من از اولی قشنگتر.
    صحنه های خنده دار زیاد داشت. همینطور صحنه های تأثیرگذار.
    توو یکی از صحنه هاش که من قشنگ داشتم گریه می کردم <":
    درکل خوب بود. حس ناسیونالیستی آدم رو تحریک می کرد !

    وقتی رسیدیم خونه جومونگ تازه شروع شده بود.
    من داشت خوابم می گرفت که مادرم غذای ناهارمو آماده کرد که بخورم و بخوابم.
    ولی من هنوز نخوابیدم و اینجام !

    فکر کنم دارم مریض میشم. سر و بدنم کلا داغه. خیلی گرممه. تنم که درد می کنه ، مخصوصا دوتا پاهام.

    من دیگه برم سراغ تلفن که اینو بفرستم و بخوابم.

    شب خوش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    سفر نصقه شبی ! دوشنبه 88/2/21 ساعت 11:22 عصر

    سلام

    من الآن باید پاشم وسایلم رو جمع کنم که بریم تهران !

    امشب داریم می ریم.

    بچه‌‌ها چند روزه خونه تنها هستن ، گناه دارن.

    داشتم می نوشتم که نشد تموم بشه.

    فردا با بچه‌‌ها می خوایم بریم نمایشگاه کتاب.

    انشاءالله فردا مطلبم رو کامل می کنم ، می فرستم.

    شب خوش و خدانگهدار :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    اساس کشی و اینترنت داغون یکشنبه 88/2/20 ساعت 2:44 صبح

    سلام

    اوووووووم ...

    چی بگم ؟ ! D:

    نمی دونم از کجا شروع کنم. تایپ خیلی سخته. هی می نویسم و پاک می کنم. باید کم کم به جای دکمه ها عادت کنم.

    الآن نمی تونم آنلاین بشم ببینم پست قبلیم کی بود و در مورد چی بود !

    جمعه خیلی کار داشتیم. من البته بعد از امتحان که اومدم خونه دیگه نرفتم D:

    بعد از ناهار خیلی کار داشتیم. من رفتم سروقت دراور و وسایلم رو ریختم بیرون که دسته بندی کنم و جمع کنم.

    کار خیلی خسته کننده‌ای بود. جزوه‌هام خیلی زیاد بود. هرچی جمع می کردم بازم بود !

    سر این کار من کمر درد و پا درد گرفتم !

    دیگه خلاصه تا شب کم کم وسایل جمع شد و توو چند مرحله بردیم. یعنی آوردیم :)

    از بقیه چیزا بگذریم ، باید یکم خلاصه تر بگم. چون تایپ سخته D:

    من خونه قبلی که بودم ، تلفنم دوشاخه نداشت ! مستقیم سیم رو وصل کرده بودم به مودم. دیشب که اومدیم اینجا ، نمی شد تلفن رو وصل کرد. چون سر سیم Socket داشت. من سعی کردم مستقیم سیم رو بزنم به پریز ، ولی نشد. هی قطع و وصل می شد و پارازیت داشت. ولی همون هم سیمش قطع شد و ...

    یادم افتاد از GPRS استفاده کنم که کردم :)

    دیشب خیلی دیر خوابیدم. ولی صبح راحت بیدار شدم.

    اولین بار سر کلاس معادلات سعی کردم با GPRS بتونم توییت بنویسم. دیدم اینترنتش ظاهرا قطهه.

    به وایرلس هم نمی شد وصل بشم ، چون توو کلاس سیگنال نداشت.

    بعد از اون هر کاری کردم که با گوشیم وصل بشم ، نشد که نشد. نه به وایرلس ، نه جی پی آر اس.

    با لپ تاپ هم نمی تونستم وصل بشم ، چون بایست مک آدرس وایرلسش توو سیستم اضافه می شد.

    البته کلاس‌های من پشت سر هم بود ، ولی توو هر زمانی که گیر می آوردم سعی می کردم یه جوری به اینترنت وصل بشم که نشد.

    بچه ها هم نبودن که بگم مک سیستم منو اضافه کنن.

    کلاس آخرم زود تموم شد. ? نشده بود فکر کنم.

    ولی منتظر شدم یکی پیداش شه که کار منو راه بندازه. دیگه داشتم ناامید می شدم ، تا اینکه ...

    سایت تعطیل شده بود. رفتیم توو یکی از کلاس‌های پایین بشینیم. یکم که گذشت ، وایرلس قطع شد !

    من از کلاس اومدم بیرون که ببینم جاهای دیگه سیگنال میده یا نه.

    وقتی وصل شد برگشتم توو کلاس که ...

    هنوز ننشسته بودم که نگهبان دانشگاه اومد گفت : شما اینجا چیکار می کنید ؟!

    ساعت نزدیک ? شده بود فکر کنم و ما بایست تا ?:?? از دانشگاه می رفتیم !

    آخه چند روزه جشنواره ورزشی خوهران شروع شده و برادران محترم برای آسایش خاطر خاهران باید دانشگاه رو ترک کنن !

    اون موقع که من از کلاس اومده بودم بیرون ، معاون آموزشی دانشگاه منو توو دوربین دید و نگهبان رو فرستاد !

    ظاهرا فقط دانشجویان پسر به خواهران نامحرم هستن ! نگهبان و مسول تربیت بدنی رو که دیدم ، معاون آموزشی هم که منو دید ، احتمالا رئیس دانشگاه هم بوده و من خبر نداشتم !

    خلاصه که امروز من حسابی خوش شانس بودم.

    امشب بالاخره دوشاخه گرفتن و من تونستم به اینترنت وصل بشم. ولی نمی دونم سرعت چرا اینقدر کمه :(

    خیلی خسته هستم. روو زمین نمی تونم زیاد بشینم. چون کمرم و پام درد می گیره. جای دیگه هم فعلا به خط تلفن دسترسی ندارم.

    ولی کار کردن با یه لپ تاپ اپل واسه من کاملا لذت بخشه. نمی دونم جنس دکمه‌های کیبوردش چیه ، ولی خیلی جنس جالب و خوبی داره :)

    سخت افزار خیلی خفنی نداره ، ولی کارایی خیلی بالایی داره. چیزی که توو XP و بعدش Vista محاله کسی بتونه تجربه کنه. Windows 7 رو تجربه نکردم که نظر بدم D:

    من دیشب کلی برنامه سنگین همزمان اجرا کردم ، ولی اصلا سیستم کند نشد :)

    دوتا عکس گرفتم که بعدا اگه شد اینجا آپلود می کنم.

    همه این برنامه‌ها روی یه سی پی یو ? مگاهرتز Core 2 Duo و ? گیگابایت رم DDR3 اجرا شد !

    زیاد حرف زدم ؟

    نمی دونم !

    من باز هم واسه آزمایشگاه فردا کاری نکردم :(

    خیلی وقت پیش من می بایست پروژه سیستم عامل رو می ذاشتم توو سایت ، ولی نذاشتم.

    چهارشنبه جلال گفت تا جمعه بذار که بازم نذاشتم.

    امروز هم که هیچی.

    نمی دونم کی بختش باز میشه !

    موضوع پروژه رو می دونم چی بدم ، ولی طرح صورت مسأله کاملا وقت گیره.

    خدا کنه فردا بتونم این کارو بکنم.

    دیگه کم کم باید برم بخوابم که پشتم خیلی درد گرفته.

    امیدوارم بتونم به راحتی این مطلب رو بفرستم.

    شب خوش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس



    درس و مک ! پنج شنبه 88/2/17 ساعت 12:44 صبح

    سلام

    من امروز قرار بود بشینم درس بخونم واسه امتحان جمعه. ولی تا حالا که هیچی نخوندم.
    می خواستم صبح ساعت 10 بیدار بشم که بعد از ناهار یکم بخوابم و بعدش بشینم بخونم ، ولی ساعت 2:20 فکر کنم که بلند شدم !
    اصلا نمی تونم درس بخونم. این ترم خیلی وضعم خرابه. درسا زیاده و سخت.

    امشب رفته بودم دوش بگیرم ، تا از حموم اومدم بیرون دیدم گوشیم داره زنگ می خوره. اومدم گوشی رو از روو میز بردارم و جواب بدم دیدک گوشی نیست !
    بیشتر دقت کردم ، دیدم گوشی افتاده روو زمین !
    اینقدر زنگ خورده بود و ویبره زده بود که از روو میز افتاده بود پایین کنار پایه صندلی. احتمالا موقع افتادن افتاده بود روو پایه صندلی ، ولی خدا رو شکر که سالمه.
    یه آقایی بود.
    قرار بود فردا بیاد یه چیزایی نصب کنه. نمی دونم اسم این چیزی که قراره نصب کنه چیه ! ولی می دونم روو سقف نصب میشه !
    گفت ساعت 4 میآد ، منم گفتم دیره. بعد قطع کرد 3 دقیقه بعدش زنگ زد گفت 3 میآد.

    حالا فردا بعد از کلاسم و بعد از ناهار باید برم اونجا. ساعت 3:30 هم قراره برق کار بیآد.

    فردا مطمئنا به هیچ عنوان نمیشه درس خوند.
    چون فردا شب وسایل دیگه از تهران میرسه و پدرم اینا هم میآن.
    احتمالا کلی کار باید برسیم.
    البته فکر نکنم بار رو فردا شب خالی کنیم. چون هم ماشین دیر وقت میرسه و همسایه ها خوابن ، هم اینکه اون موقع شب کارگر پیدا نمیشه !
    غیر از این ، اگه فرضا واسه اون خونه کاری نداشته باشم ، مشغول لپ تاپم هستم :)

    امروز مجید رفت گرفت. دیشب یادم افتاد که بهش بگم مودم هم بگیره. چون مک بوک مودم نداره. ( احتمالا توو آمریکا و خیلی از کشورهای دیگه کسی دیگه با دایال آپ به اینترنت وصل نمیشه [ در کشور ما هم طبق فرمایش وزیر محترم ارتباطات ، همین سرعت دایال آپ کافیه ! ! ! ] . قضیه همون مک بوک ایر (MacBook Air) که درایو نوری یا همون سی دی درایو نداره. چون مردم همه به اینترنت پرسرعت دسترسی دارن و دانلود یه سی دی یا دی وی دی خیلی سریع انجام میشه ، پس نیازی به حمل و استفاده از سی دی یا دی وی دی نیست ! )
    فقط یه مشکلی که هست اینه که سایز مانیتور این لپ تاپ کوچیکه. 13.3 اینچه.
    البته من هنوز از نزدیک که ندیدم ، ولی فکر می کنم کوچیک باشه.
    ولی خب به مک بوک بودنش میارزه D:

    امشب تصمیم گرفتم شام نخورم. آخه حس غذا درست کردن نداشتم. ظرف هم بایست می شستم ، سخته دیگه D:
    اون موقع زیاد میل غذا هم نداشتم. الآن یکمی گرسنم شده.
    ولی تصمیم گرفتم که نخوابم و بشینم درس بخونم تا سحر.
    بعد واسه سحری برنج و خورشت درست کنم و فردا روزه بگیرم :)
    خیلی وقته روزه نگرفتم.
    حال نمی دونم واقعا چیکار می کنم !
    آیا من نمی خوابم و پای کامپیوتر نمی شینم و درس می خونم ؟!
    آیا واقعا ؟!

    اول تصمیم نداشتم امشب پست بدم. ولی بعدش نظرم عوض شد.

    فکر کنم باید یه ایمیل بفرستم. اما نه ایمیلی که احتمالا انتظار میره. توو این چند روزه چندان نتونستم روی این قضیه وقت بذارم. باید زودتر این کارو بکنم. ولی احتمالا تا دو روز آینده نمیشه.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس

       1   2   3      >